بررسی و نقد داستان فیلم رشته خیال پل توماس اندرسن

[ad id='39844']

 

کافه سینما-رامین رییسی: ماجرای کلی، همان قصه آشنای تاثیرِ عشق و زن به عنوان همراه و شریک بر زندگی مرد هنرمند است. که بارها و بارها در تاریخ سینما تکرار شده و نمونه های تازه از راه رسیده اش همین «رشته خیال» پل توماس اندرسون و «مادر» آرنوفسکی است. دو اثر قابل بحث سال.
 مادر آرنوفسکی را دقیقا به همان دلایلی دوست نداشتم که این اثر توماس اندرسون را برایم به یکی از محبوب ترین فیلم ها تبدیل کرده است.
 رشته خیال یکی از نزدیک ترین چیزهاست به مدیوم سینما به عنوان هنر. کاری که فقط از عهده سینما و مدیوم تصویر بر می آید و ابزارش میزانسن است. میزانسن مدیریت دقیق بصری؛ نورپردازی و شناخت و استفاده درست از رنگ، ترکیب بندی و بافت، صحنه و دکور و چیدمان شان و بازی ها و رخدادهاست.
پل توماس اندرسون از همین مسیر و با زبان سینما یکی از عمیق ترین و پیچیده ترین روابط انسانی را خلق می کند.   
فیلم درباره رینولدز است اما راوی فیلم آلماست؛ زنی زیبا که در برخوردِ نخست و نحوه ورودش به فیلم با آن صورت سرخ شده و دستپاچگی اش (در اولین ملاقات با رینولدز) ساده و حتا دست و پاچلفتی به نظر می رسد. اما رفته رفته به سرزمین خطرناک عشق و جنایت قدم می گذارد. رینولدز خیاطی مشهور و با روحیات خاص است. وسواسی، سودازده و غرق در حرفه وعوالم خودش. عاشق مادر از دنیا رفته اش است که این حرفه را از او دارد. مادری که همواره حضورش را کنار خود احساس می کند و اسمش را بین تار و پود کت هایی که به تن می کند در نزدیک ترین فاصله با قلبش دوخته. رینولدز از طریق رشته های نخ و دوختن لباس های باشکوه بیش از هرچیز می خواهد تا به دنیای ارواح متصل شود و مادرش را خشنود کند. (نام فیلم هم شاید برگرفته از همین انگیزه رینولدز باشد).
 حالا قرار است با شیفتگیِ جنون آمیز و  ویرانگر ِ زن همراه شویم و ماجراجویی کنیم برای شناخت دنیای پیچیده درونِ یک مردِ سخت و نفوذ به آن.
 مردِ بدقلق قصه اما آن قدر احساسی و وسواسی هست که قلبش را پشت نقاب بدخلقی پنهان کرده و برای کشف حقیقت او (و آلما) باید منتظرلحظه ها و جرقه هایی باشیم که فیلمساز (هنرمند) ناخودآگاهِ شخصیت هایش را برایمان فاش کند. از چه طریق؟ ازطریقِ نسبت آن ها با دیگر شخصیت ها، جهان و اشیا اطرافشان -جا به جایی شان در کادر- شکار حالت های چهره شان در آشکار شدن حسی خاص از طریق نگاه، آهنگِ نگاه، ژست، (البته که با بازی خیره کننده زوج فیلم ویکی کریپس و دی لوییس) و حرکت یا مکث و زاویه ای خاص از دوربین. همین است که می گویم این محصول کم قدر دیده شده (البته تا اینجا) نزدیکترین چیز به مدیوم سینماست.
رشته خیال برای ساخته شدنش نه نیازی به  کمک گرفتن از جلوه های ویژه مهیب دارد و نه مدام فلسفه بافی می کند بلکه توماس اندرسون به سبک اساتیدی همچون مکس افولس، هیچکاک و دیوید لین در شاهکارهایِ نامه ای از زن ناشناس، سرگیجه و برخورد کوتاه به زبانی ساده -که از پیچیدگی گذر کرده- مفاهیم عمیق و پیچیده خلق می کند. قدرتش را از فرمش می گیرد و حس می آفریند.       
در یکی از سکانس های فیلم آلما که خودش همسرش را بیمار کرده بر بالین مرد نشسته تا او را تیمار کند درحالی که کوبلنی در دست دارد و با ظرافت سوزن را به دل پارچه فرو می کند و نخ های رنگی رنگی را بیرون می کشد.
 فانتوم ترید فیلم کشف و شهود است. با آلما همراه می شویم و صبوری می کنیم تا کوه یخ آب شود و مردِ سخت بغل زن آرام گیرد.مثل یک بچه در آغوش مادرش.
[توجه: خطر اسپویل در پاراگراف آخر این مقاله وجود دارد]
سکانس پایانی مرد و زن را در میانه قابی احاطه شده با نور آبی رنگ میبینیم. مرد زانو زده و زن ایستاده. مردی که در ابتدای فیلم برای ورود زن به جهان‌اش اندازه های او را می گرفت و بالا پایین می کرد حالا و با پشت سر گذاشتن تجربه ی حسی مهیب دارد به کمک زن که لبخند می زند لباس دست و پاگیری را که برایش طراحی کرده از تنش باز می کند.

[ad id='39844']

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *