این پست بروز رسانی می شود
سه رخ
کارگردان: جعفر پناهی
بازیگران: بهناز جعفری، مرضیه رضایی، مائده ارتقایی
نویسنده فیلمنامه: جعفر پناهی
مجری طرح / تهیه کننده اجرایی: نادر ساعی ور
صداگذاری: علیرضا علویان
چهره پردازی: لیلا نقدی
تدوین: مستانه مهاجر
آهنگساز: کمیل شایان (موزیسن هندی)
فیلم داستان سه بازیگر زن است: یک بازیگر از دوران پیش از انقلاب، که جلوی ادامه حرفهاش گرفته شده، یک ستاره روز، که در سراسر کشور او را میشناسند، و بالاخره یک بازیگر جوان که هنوز در حال تحصیل است. «سه رخ»پناهی روایتگریست از درگیریهای زندگی سه هنرپیشه زن ایرانی که هر یک شرایطی ویژه را در حرفه کاری خویش تجربه میکنند؛ یکی از این هنرپیشگان متعلق به دوران سابق و روزگار غلبه فیلمفارسیهاست؛ این هنرپیشه اکنون ممنوع الفعالیت است و با خاطرات گذشته روزگار میگذراند. هنرپیشه دوم محصول روزگار معاصر و از چهره های کنونی است که تلقی خاص خود را از حیطه کاری خویش دارد. هنرپیشه سوم هم جوانی است در ابتدای راه که به دنبال ارتقای جایگاه خویش است.
این فیلم ۱۰۰ دقیقه ای داستان بهناز جعفری، هنرپیشه مشهوریست که از دختر روستایی جوانی یک ویدیو درخواست کمک، دریافت می کند. این دختر توسط والدینش از ادامه تحصیل در کنسرواتوار درام تهران منع شده است. جعفری صحنه فیلمبرداری اش را ترک می کند و از جعفر پناهی برای حل مشکل دختر طلب کمک می کند. آنها با ماشین به سمت شمال غربی به سمت روستای دختر می روند و مجذوب فرهنگ محلی روستای کوهستانی دختر می شوند. اما ملاقات کنندگان شهری به زودی متوجه می شوند حفظ سنت های قدیمی مانند مهمان نوازی آنان، زیاد است…
یادداشت میلاد روشنیپایان در سینهمینیا:
«جعفر پناهی را در نظر بگیرید. شجاع، سرشار از حسن نیت، یک روشنفکر دلسوز، اما در نهایت کسی که آشغالهای حقوقبشری میسازد. کسی که سینما برایش رسانه است. پیامی که در یک مسیر لیز باید به مقصد برسد. کدام مقصد؟ مقصد پیشاپیش مشخص است؛ وجدان قالبریزی شدهی عمومی. جایی که ساکنان آن پیشاپیش، پیش از رسیدن پیام، برای پذیرفتن پیام قانع شدهاند. جایی که پناهگاه آهنین برای هر آرتیست نایسی است که با قلبی به وسعت اقیانوس، فاضلاب میسازد. این سرنوشت عمومی هر اهل هنری است که “من از دردهای جامعهام میگویم” را به سینهاش چسبانده است اما نمیتواند انزال زودرس فیلمش را کنترل کند. موضوع مطلقاً تشخیص این مسئله نیست که این پیام از طرف چه کسی فرستاده میشود، از طرف اپورتونیستی که از مد روز تغذیه میکند و یا از طرف یک هنردوستِ متعهد. مسئله شکست هنری هر فیلمیست که خود را وقف پاسخهای همگانیِ از پیش موجود میکند؛ فیلمی که میخواهد هنر باشد اما در نهایت ناچار است برای فرار از پیچیدگیهای مسئلهای که به مبارزهاش رفته است، به یک پیام همهپسند قانع شود. فیلمی که یا خطابه میشود یا دیالوگ و هر دوی اینها سمهای عامهپسندند. اما فیلمهای بزرگ نه خطابهاند نه دیالوگ، مونولوگاند. همانطور که فیلمهای رنه با نقاب هیروشیما و ویتنام و داخائو، مونولوگهایی دربارهی زمان و فیلمهای آنتونیونی با نقاب دردسرهای طبقهی متوسط، مونولوگهایی دربارهی متافیزیک رابطهاند. مونولوگهایی که همهی هستی خود را از تردیدها، ابهامها و گسستهای خود میگیرند و هیچ جوابی برای حل مسائل ندارند و همهی رسالت آنها پیچیدهتر و آشفته کردن مسائل است. این دلیل ویژهای است که چرا فیلمهای بزرگ رسانه نیستند، بلکه پارازیتاند و درست لحظهای به موفقیت کامل میرسند که پرلکنتتر، مبهمتر و دستنیافتنیتر باشند. اما فیلمسازی که تنها میخواهد به دردهای جامعه رسیدگی کند، ابتدا باید تکلیف خود را با مسئلهی مبارزه روشن کند.
شرط مبارزه، روشنی و شفافیت است. پیام و مقصد معلوم. مبارزه رسانه میخواهد. فیلم آموزشی، کانال ارتباطی، شبکههای هماهنگ کننده و هر چیز دیگری غیر از هنر. این یک مسئلهی عمومی است. فیلمسازی که در مقام یک مصلح اجتماعی، فیلم میسازد، میتواند آدم خوبی باشد، اما قطعا هنرمند نیست. و اگر اصرار داشته باشد که هست، تنها برای آن کودنهایی هنرمند است که در جستجوی معنویت به گالریها میروند و با دیدن تابلوهای رافائل و میکلآنژ مسیحی میشوند. این همان فیلمسازی است که دست و پا میزند تا یک می ۶۸ دیگر بسازد و این تنها (و فقط تنها) هدفش است اما نمیداند قیمت نگاتیوها و دوربینش معادل چند گالن بنزین و چند باکس بطری خالی است.»
[ad id='39844']