سیر تا پیاز پرونده تجاوز و قتل ندا دختر افغانی در مشهد

[ad id='39844']

تجاوز و قتل دختر افغانی در مشهد

شنیدن خبر تجاوز و قتل ندا دخترک خردسال افغانی ساکن مشهد تنمان را لرزاند و روح ما را خراش داد. همه از هجوم سیاهی و تلخی این خبر بهت‌زده هستیم. چشمانمان را باز و بسته می‌کنیم،آرزو می‌کنیم کاش خواب باشیم. کاش همه ما خواب باشیم، راه گریزی نیست، خوابی وجود ندارد، خواب نیستیم در بیداری تلخ حیران و بهت زده به اطراف می‌نگریم. با هجوم سوالات بی‌پاسخ در ذهنمان دست و پنچه نرم می‌کنیم.

ندا زنبیل به دست در راه نانوایی ربوده می‌شود و ساعتی بعد جسد بی‌جانش در حالی که به آن تجاوز شده، پیدا می‌شود. به واژه تجاوز می‌اندیشیم، به واژه قتل، به آن لحظه، لحظه آخر، به ترسی که بر جانش افتاده بود، به دردی که می‌کشید، به بی‌پناهی‌اش زمانی که در چنگال هیولایی انسان‌نما گرفتار شده بود، به تقلاهایش برای فرار… به ندای ندایی که خاموش شد می‌اندیشیم، به اینکه دقیقا آن زمانی که زنبیل را برداشت به چه چیزی فکر می‌کرد، آخرین حرفش به عروسکش چه بود؟ آیا اصلا عروسکی داشت؟ اینکه الان دقیقا ما باید اسم خودمان را چی بگذاریم، و اینکه پایان این برزخ که از میان کودکان قربانی می‌گیرد چه زمانی است. باورمان نمی‌شود کابوس قتل ستایش، بنیتا، آتنا و اهورا باز برایمان تکرار شود. باورش سخت است این چنین مرگ انسانیت را به تماشا نشستن…

ماجرا چه بود

آفتاب و روشنایی روزدهم فروردین آرام آرام کوله بارش را جمع و جورکرد که تا جای خود را با تاریکی شب عوض کند. روز از نفس افتاده بود و شب تازه نفس از راه می‌رسید. درست زمانی که کوچه و خیابان‌های شهر آرام آرام هیاهوی روزانه را فراموش می‌کردند و به تاریکی شب می‌خزیدند ناگهان وقوع حادثه‌ای تلخ در شهرک شهید رجایی مشهد، ولوله‌ای به پا کرد و هیاهو را به کوچه و خیابان بازگرداند و جمعیت زیادی را به خیابان شهید غلامی کشاند.

آن شب کیسه‌‌ای مرموز در کنار خیابان رها شده بود، ساعت‌ها از رها شدن کیسه خاک‌آلود گذشته بود، اما نگاهی به سمت آن جلب نشد. همه رهگذران با تصور این که درون کیسه، زباله است به آن نزدیک نمی‌شدند و به مسیر خودشان ادامه می‌دادند. اما کیسه مرموز از چشمان کنجکاو یکی از اهالی دور نماند. او که می‌دانست همسایه‌ها زباله‌های خود را در مسیر رفت و آمد اهالی رها نمی‌کنند به بسته مشکوک می‌شود. پاورچین پاورچین خود را به کیسه می‌رساند و در کمال ناباوری با جسد بی‌جان کودکی خردسال مواجه می‌شود. رهگذر وحشت‌زده چند قدم عقب می‌رود و با دستان لرزان با پلیس ۱۱۰ تماس می‌گیرد. دقایقی نمی‌گذرد که بسیاری از اهالی محله و رهگذران در محل تجمع می‌کنند. بعد از دقایقی خودروی پلیس آژیر کشان به صحنه جرم وارد می‌شود و لحظاتی بعد نوار نارنجی رنگ «ورود به صحنه جرم ممنوع!» بین مردم و محل کشف جسد فاصله انداخت.

تحقیقات درباره چگونگی وقوع این جنایت آغاز شد.هنوز مدت زمان زیادی از این ماجرا نگذشته بود که مردی وحشت زده، به محل حادثه رسید. او که کارگر ساختمانی بود با دیدن پیکر بی‌جان فرزندش به طور ناگهانی دچار شوک شد. مرد چاه کن با دیدن چشمان نیمه باز دخترش، تصور می‌کرد او هنوز زنده است به همین دلیل فریاد می‌زد اگر او را به بیمارستان برسانید، زنده نمی‌ماند؟ بهتر نمی‌شود؟! گریه‌های دلخراش مرد به گونه‌‌ای بود که قاضی و کارآگاهان هم نمی‌توانستند چهره غمگین خود را از این حادثه تلخ پنهان کنند.

ناصر غروبی (پزشک قانونی خراسان رضوی) نیز که در محل کشف جسد حضور داشت، با معاینات اولیه جسد علت مرگ را انسداد راه تنفسی (خفگی) اعلام و اظهار کرد، دختر خردسال با توجه به کبودی روی گونه‌اش توسط فردی میان‌سال به قتل رسیده است، اما او در عین حال علت دقیق مرگ و همچنین احتمال آزار و اذیت دخترک را به انجام معاینات بیشتر در پزشکی قانونی موکول کرد.

اظهارات پدر ندا

در منزل مرد چاه‌کن افغانی، ولوله‌‌ای به پا بود و صدای شیون و ناله هر رهگذری را میخکوب می‌کرد. مرد افغانی درحالی که هنوز نمی‌توانست از ریزش اشک‌هایش جلوگیری کند، در میان هق‌هق گریه گفت: «هوا رو به تاریکی می‌رفت که دخترم را برای خرید نان به نانوایی محل فرستادم. او هم زنبیل قرمز رنگش را برداشت و به طرف نانوایی رفت، اما هرچه منتظر ماندیم او به خانه بازنگشت. ابتدا فکر می‌کردم شاید نانوایی شلوغ است، ولی آرام آرام اضطراب و نگرانی سراسر وجودم را فرا گرفت. چشم به در حیاط دوخته بودم و هرچند لحظه داخل کوچه را نگاه می‌کردم تا این که دیگر طاقت نیاوردم و به طرف نانوایی حرکت کردم.

نانوا که مرا می‌شناخت گفت: دخترت مدتی قبل نان‌هایش را گرفت و به طرف خانه آمد! با حرف‌های نانوا دیگر یقین داشتم که حادثه‌‌ای رخ داده است! وحشت‌زده به این سو و آن سو می‌رفتم و از هر کسی درباره «دخترک زنبیل به دست» سوال می‌کردم، ولی کسی از او خبری نداشت تا این که موضوع کشف جسد دختری کوچک در محل پیچید وقتی به دو خیابان آن طرف‌تر از محل سکونتم رفتم، با پیکر بی‌جان «ندا» روبه رو شدم و به حال خودم گریستم.»

با اظهارات «مرد چاه کن» مشخص شد که دخترک نان و زنبیل قرمز رنگ در دست داشته است و همین موضوع به سرنخی برای ادامه تحقیقات تبدیل شد. با توجه به فاصله نانوایی از محل کشف جسد، تحقیقات شبانه به تجربه تلخ ماجرای «ستایش» در ورامین گره خورد چرا که او نیز تقریبا با همین شیوه به قتل رسیده بود. بنابراین قاضی پرونده با صدور دستورات ویژه‌‌ای از کارآگاهان خواست بررسی‌های خود را در اطراف محل کشف جسد متمرکز کنند.

جست وجوها تا نزدیکی صبح بی‌نتیجه ماند. روز بعد تحقیقات میدانی دوباره در مسیر نانوایی ادامه یافت. منازل مجردی و خالی از سکنه یا مخروبه‌ها از مکان‌هایی بودند که تحت نظر پلیس قرار گرفتند اما نتیجه‌‌ای حاصل نشد تا این که عصر هنگام، نگاه کارآگاه به در حیاط منزلی خیره ماند که همسایگان می‌گفتند اینجا میوه‌فروشی است!! بیان همین جمله بود که ذهن کارآگاه را به جمله مقام قضایی گره زد! «به دنبال کیسه‌های خاکی بگردید!» افسر پرونده بلافاصله از لای در نگاهی به درون حیاط انداخت. پیاز، سیب زمینی، گوجه، خیار و … در کنارحیاط قرار داشت. با آن که میوه‌ها فاسد شدنی بودند اما فروشنده از روز قبل فروش میوه را تعطیل کرده و در حیاط را بسته بود.

متهم متاهل و دارای سه فرزند خردسال بود

لحظاتی بعد کارآگاه به تکمیل تحقیقات پرداخت، ولی بنا به گفته اهالی، میوه فروش مذکور متاهل و دارای سه فرزند خردسال بود! با وجود این کارآگاه با اصرار رئیس اداره جنایی و صدور دستوراتی از سوی سرهنگ رزمخواه، همه افکار و تحقیقات خود را روی همین مظنون متمرکز کرد، چرا که بررسی دیگر شاخه‌های اطلاعاتی نیز به این محدوده می‌رسید. گزارش خراسان حاکی است با دستور قاضی پرونده، کارآگاهان در پوشش نامحسوس منتظر ورود ساکنان این منزل مسکونی ماندند تا این که چند ساعت بعد اعضای خانواده و برخی از بستگان آنان وارد منزل شدند، اما مظنون اصلی در میان آن‌ها نبود. عملیات به صورت سری ادامه داشت تا این که چند دقیقه بعد میوه‌فروش ۴۱ساله نیز کلید را روی در حیاط انداخت اما قبل از آن که وارد اتاق شود، حلقه‌های قانون بر دستانش گره خورد!

او که سعی می‌کرد خونسردی خود را حفظ کند با فریاد منکر هر موضوعی می‌شد و به مقاومت در برابر ماموران پرداخت، اما دیگر چاره‌‌ای جز تسلیم نداشت. کارآگاهان او را به درون خودرو هدایت کردند و به بازجویی پرداختند. متهم که «ع-الف» نام دارد، همه راه‌های گریز را درحالی بسته می‌دید که کارآگاهان مدارک انکارناپذیری را می‌دادند.او دقایقی بعد دست از سماجت برداشت و راز این جنایت هولناک را فاش کرد.

متهم ۴۱ ساله گفت: وقتی دخترک را دیدم به چشمانم خیلی زیبا آمد. او بلوز و شلوار به تن داشت که از او خواستم مقداری غذا را از منزلم برای خودشان ببرد. با این ترفند دختر افغانی را به منزلم بردم. من مواد مصرف کرده بودم که او را آزار دادم. دخترک گریه می‌کرد و من به خاطر آن که صدای فریادش را نشنوند دستمال کاغذی‌ها را در دهانش گذاشتم، ولی او می‌گفت موضوع را به مادرش خواهد گفت. من هم که ترسیده بودم دختر بچه را خفه کردم. سپس کیسه‌های میوه را برداشتم و جسد او را به خیابان شهید غلامی ۸ بردم و کنار کوچه انداختم.

 

مصاحبه با مردی که دختر خردسال را بعد از تجاوز کشت

روزنامه خراسان با مردی که به یک دختر ۶ساله در مشهد تجاوز کرد و سپس او را کشت مصاحبه کرده است.

چند سال داری؟

متولد سال ۱۳۵۵ هستم.

چقدر سواد داری؟

تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم و بعد هم درس و مدرسه را رها کردم.

معتادی ؟

بله! تریاک و شیره مصرف می‌کنم.

همسرت از ماجرای اعتیاد تو خبر داشت؟

نه او نمی‌دانست و من به طور پنهانی مصرف می‌کردم تا این که روزی فهمید و زمانی از من طلاق گرفت که معتاد شده بودم!

چه مدت گذشت تا دوباره ازدواج کردی؟

فقط دو روز. آن هم به خاطر لجبازی با خانواده همسر سابقم.

یعنی از قبل زمینه را آماده کرده بودی؟

نه! درست دو روز بعد از آن که مهر طلاق در شناسنامه‌ام ثبت شد و به قول معروف هنوز جوهر این مهر خشک نشده بود که سوار اتوبوس یکی از بستگان مادرم شدم تا از تربت به مشهد بیایم. در بین راه با راننده صحبت می‌کردم که از دادگاه می‌آیم و چنان و چنان! او هم خندید و گفت: امشب با مادرت به خانه فلانی بیایید (او هم از بستگان مادرم بود) تا برای خواستگاری صحبت کنیم.

ندا (مقتول) را می‌شناختی؟

آن‌ها همسایه نزدیک ما بودند. پدرش افغانی بود و منزلشان چند حیاط بیشتر با خانه ما فاصله نداشت به همین خاطر کاملا خانواده‌اش را می‌شناختم.

انگیزه‌ات چه بود؟

خودم هم نفهمیدم! وقتی ندا را در کوچه دیدم که برای گرفتن نان می‌رود شیطان وارد جلدم شد. قبل از آن نزد خرده‌فروشی مواد رفته بودم و مقداری شیره خریدم. بعد از مصرف مواد، وقتی ندا (دختر ۶ ساله) درحال بازگشت به خانه‌اش بود او را به بهانه دادن غذا به منزل اجاره‌‌ای‌ام کشاندم و …

چرا او را کشتی؟

ترسیده بودم! او گریه می‌کرد و من می‌ترسیدم رسوا شوم، چون گفت موضوع را به مادرش می‌گوید.

جسد دختربچه را چه کردی؟

داخل کیسه گونی گذاشتم و در کوچه خلوت رها کردم. البته همیشه آن کوچه شلوغ بود. ولی آن لحظه خیلی خلوت شده بود. زنبیل نان و کفش‌هایش را هم پشت بام انداختم.

ماجرا را به کسی هم گفتی؟

فقط به برادرزنم گفتم.

بعد چه شد؟

دوباره به محل رها کردن جسد بازگشتم. فکر می‌کردم شاید زنده شده باشد اما با دیدن مردم دوباره به خانه مادرزنم رفتم.

اگر کسی با یکی از اعضای خانواده خودت این کار را بکند چه می‌کنی؟

نگویید! دیوانه می‌شوم.

[ad id='39844']

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *