همه چیز درباره حسن سطانی مجری قدیمی تلویزیون

[ad id='39844']

[quote]حاج حسن پسرخاله من است. ایشان همراه خانواده در همدان زندگی می‌کردند و ما در محله افسریه تهران ساکن بودیم. به دلیل بُعد مسافت خیلی رفت‌وآمد نداشتیم و خانواده‌ها کمتر یکدیگر را می‌دیدند. ۱۷ساله بودم که پدرم از دنیا رفت.[/quote]

حسن سلطانی مجری باسابقه تلویزیون است که بیشتر در سال های گذشته بخش خبری ساعت ۲۲:۳۰ شبکه دوم سیما و یا بخش گفتگوی ویژه خبری این بخش خبری را اجرا می کرد. بعدها بیشتر حسن سلطانی را در ویژه برنامه ها و مجموعه های مناسبتی که بیشتر مذهبی هستند دیده ایم. مخصوصا برنامه های شب های قدر، شب های شهادت ائمه اطهار. همچنین در مذاکرات ریاست جمهوری هم یکبار به عنوان مجری حضور داشته است.

حسن سلطانی متولد ۱۳۳۸ همدان است و گویندگی در رادیو را برای اولین بار در همدان آغاز کرد. وی تجربه دکلمه گویی در محضر حضرت امام را نیز داشته است. حسن سلطانی با نرگس فرامرزی به شیوه سنتی ازدواج کرده و دخترشان مونا و دو پسرشان علیرضا و محمد جواد نیز ازدواج کردند و صاحب سه نوه هستند

ماجرای آشنایی از زبان همسرش نرگس فرامرزی :

حاج حسن ۲۰ ساله بود و طبق رسم و رسوم آن زمان بزرگ تر ها ما را برای هم انتخاب کردند، ۲ سال شیرینی خورده بکدیگری بودیم تا اینکه سال ۱۳۶۱ ازدواج کردیم

حسن سلطانی تا سال ۱۳۷۹ در شبکه دوم گوینده خبر بود، سپس به شبکه خبر رفت و در سال های ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۳ در واحد اطلاعات اخبار صدا و سینما مشغول بود. همچننی گویندگی خبر جام جم را نیز برعهده داشت.

امام(ره) عقدمان کرد

حاج حسن پسرخاله من است. ایشان همراه خانواده در همدان زندگی می‌کردند و ما در محله افسریه تهران ساکن بودیم. به دلیل بُعد مسافت خیلی رفت‌وآمد نداشتیم و خانواده‌ها کمتر یکدیگر را می‌دیدند. ۱۷ساله بودم که پدرم از دنیا رفت. بعد از مدتی برای بازدید خانواده خاله‌ام که در مراسم ختم پدرم حضور داشتند، راهی همدان شدیم. حاج حسن ۲۰ ساله بود. طبق رسم و رسوم آن زمان بزرگ‌ترها ما را برای هم انتخاب کردند. ۲سال شیرینی خورده یکدیگر بودیم تا اینکه سال ۶۱ ازدواج کردیم. آن زمان حاج حسن در صدا و سیمای مرکز خوزستان کار می‌کرد و اسفند سال ۶۰ به تهران منتقل شده بود. روزهای پایانی سال، خدمت حضرت امام(ره) رسیدیم و خطبه عقد ما را جاری کردند. جهیزیه من مقداری ظرف و ظروف، یک تخته فرش ماشینی، یک یخچال فیلکو و چند دست لحاف و تشک بود. همین! عروسی را در منزل پدری‌ام گرفتیم. مجلس زنانه خانه ما و مجلس مردانه در واحد ۷۰متری همسایه روبه‌رویی. من مثل بقیه مهمان‌ها روی زمین نشستم. حاج حسن موافق نبود ماشین عروس را که ماشین شوهر خواهرم بود، گل یا روبان بزنیم. می‌گفت که در کوچه ما ۳حجله شهید گذاشتند. شاید دل مادرشان با صدای بوق ماشین عروس به درد آید که از انصاف به دور است.

 

[ad id='39844']

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *