بیوگرافی و تصاویر مدالیون رحیمی بازیگر ایرانی هالیوود

[ad id='39844']

[quote]در آثاری همچون فیلم سینمایی «پیش از اینکه بمیرم» و… فعالیت داشته است.پدرش ایرانی و مادرش روسی می باشند.[/quote]


مدالیون رحیمی (Medalion Rahimi) بازیگر سینما و تلویزیون، در آثاری همچون فیلم سینمایی «پیش از اینکه بمیرم» و… فعالیت داشته است.پدرش ایرانی و مادرش روسی می باشند.

 

نقد فیلم قبل از اینکه سقوط کنم

فیلم جدید «قبل از اینکه سقوط کنم» که براساس رمانی با همین نام از لورن اولیور ساخته شده، نخستین فیلم با مضامین جاری و رایج و با رعایت متدهای کاری استودیوهای بزرگ از سوی «رای روسویانگ» است و هر سه فیلم بلند قبلی وی با نام های «هیچ کس قدم برنمی دارد»، «جای خالی مرا حس نخواهی کرد» و «یتیم ها» فیلم هایی از سبک سینمای مستقل و کاملاً عاری از مولفه های آثار استودیویی هالیوود بودند. با این حال «قبل از اینکه سقوط کنم» تقلید و کپی برداری آشکار از فیلم افسانه ای شده سال ۱۹۹۲ بیل موری به نام «Groundhog Day» و به تبع آن، مضمون فیلم تکرار یک روز و تجدید اتفاقات آن برای یک فرد برای مدتی زیاد و نامعلوم است.
در «Groundhog Day» بیل موری صبح هر روز که چشم باز می کند، می بیند همان دیروز است و اتفاقات همان روز در حال تکرار است و در «قبل از اینکه سقوط کنم» همین رویداد برای کاراکتر اول فیلم که یک دختر دبیرستانی به نام سامانتا کینگستون و با اسم مخفف «سم» (با بازی زویی دوچ) است، شکل می گیرد. محل تحقق اتفاقات، ایالت بریتیش کلمبیای امریکا است و آنجا که اکثر عمارت ها در ارتفاعات قرار دارد و مناظر زیبا و کارت پستالی است و حتی مدرسه ای که سم هر روز به آن می رود، بیشتر شبیه به یک مجتمع تفریحی کوهستانی نشان می دهد. صبح روز ۱۲ فوریه سم در حالی از خواب بیدار می شود که قرار است شب همراه با سایر دوستان نزدیک «هم مدرسه ای» خود به جشن تولد دوست شان راب (کیان لاولی) بروند و این همشاگردی ها سه دختر جوان دیگر با روحیاتی شبیه به خود وی با نام های لیندسی (هالستون سیج)، الی (سینتی وو) و الودی (مدالیون رحیمی) هستند. با این حال در میهمانی قضایا همان طور پیش نمی رود که سم و دوستانش انتظار آن را داشتند و بین آنها و دختر بدرفتاری به نام جولی یت سایکز (اله نا کامپوریس) درگیری شدیدی روی می دهد. در این رویارویی جولی یت بشدت آسیب می بیند و سم و سه دوست او که نام شان را آوردیم، سوار بر اتومبیل لیندسی محل را ترک می کنند و چون عصبانی اند و عجله دارند، ماشین خود را محکم به جدول کنار جاده می کوبند و در نگاه اول به نظر می رسد که در جریان واژگون شدن ماشین، همگی کشته شده اند. اما در رویدادی که مثل شاهکار سال ۱۹۴۵ فرانک کاپرا («این زندگی فوق العاده») می نماید و در واقعه ای جادووار که شرایط آن هیچ گاه توضیح داده نمی شود، سم دوباره چشم باز می کند و می بیند که ساعت ۷ صبح و دوباره همان روز ۱۲ فوریه است. او فکر می کند که خدا به او شانس مجددی داده است تا آن روز تلخ بدکردارانه را یک بار دیگر تجربه و تکرار و این مرتبه آن را به شکلی بهتر و مثبت تر زندگی و سپری کند و درس های لازم را بیاموزد. اما هر کار می کند و به هر راه متفاوتی می رود، می بیند که نمی تواند مانع رفتن خودش و دوستانش به آن میهمانی بدفرجام شود و حتی اگر به موفقیت برسد، صبح روز بعد که مجدداً چشم ها را از خواب شبانه می گشاید، می بیند که باز همان روز ۱۲ فوریه است! او رفتارش را عوض و طی روز به همگان خوبی می کند و با آنها که بد بوده است، دوست می شود اما اثری ندارد و روز بعد برای او باز همان ۱۲ فوریه لعنتی است! اینجاست که او کشف می کند به یک راه حل اساسی تر و انسانی تر برای این مشکل نیاز دارد و شاید سرنوشت او به یک نفر خاص دیگر که مثل او در خطر قرار دارد، پیوند خورده باشد.

[ad id='39844']

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *