[quote]آیا این حد از کلیشه زدگی در تناسب با ادعای سینمای اجتماعی هست؟[/quote]
فیلم در پوشش چنین درامی به طور خاص به مساله خرید و فروش نوزاد هم میپردازد و میخواهد لحن افشاگرانهای داشته باشد. شعیبی احتمالا خواسته یک ملودرام افشاگرانهی اجتماعی بسازد، یعنی فیلمی که هم احساسات تماشاچی را درگیر کند و مضمامین ازلی و ابدی مثل مادر و فرزند دورافتاده را عرضه کند و هم حرف روز جامعه اش باشد، اما دریغ که فیلم در هر دو فاز ناموفق است
با چنین فضایی هسته اصلی درام یا همان کودک شش ساله داستان باید آن قدر سمپات پرداخت شده باشد که بیننده با هر کنش او دچار واکنش احساسی شود، اما این گونه نیست و در «دارکوب» کودک فیلم در حد یک شی تزئینی در میزانسنها جای گرفته. او در خیلی از سکانسها صرفا حضور دارد، دیالوگش را میگوید و میرود و چه بد که در خیلی از صحنههای تنش آمیز فیلم این حضور نه تنها همدلی برانگیز نیست، بلکه مزاحم است و نا خودآگاه دوس دارید یکی بیاید و این بچه را ساکت کند! آن قدر حضور «گلی» در داستان توجیه نشده که علاوه بر این که به او احساس نزدیکی نمیکنید و اصلا مهم هم نیست که قرار است او در آِینده آغوش مهسا برگردد؟ یا همچنان به اشتباه گمان کند که مادرش نیلوفر است؟
اما برای تصاحب گُلی دو زن در دو قطب ماجرا قرار گرفته اند؛ نیلوفر که نامادری داستان است در شخصیت پردازی دچار نقصهای فاحش است و البته این شخصیت پردازی بد را مهناز افشار با بازی باسمهای و تصنعی اش از نوع بدش کامل کرده.
برای اثبات بازی بد مهناز افشار و شخصیت پردازی بدترش، دو سکانس از فیلم را مرور میکنیم. جایی از داستان نیلوفر برای راضی کردن مهسا به پارکی که پاتوق ساقیهای مواد مخدر است، میرود و سراغ مهسا را از یک فروشنده مواد مخدر میگیرد. فروشنده او را به داخل سرویس بهداشتی هدایت میکند و او آن جا مورد حمله و سرقت قرار میگیرد! نکته جالب توجه این است که چگونه یک زن شهری امروزی این حد ابله است؟ او که نمیتواند اتفاقات قابل پیش بینی در چنین محیطی را حدس بزند، چگونه میخواهد فرزند شوهرش را حفظ کند؟ از همین جهت است که گمان میکنیم آدمهای داستان بی مکان و بی زمان هستند و به هیچ دورهای تعلق ندارند الزامات زندگی دورهی تاریخ شان را نمیشناسند.
نیلوفر در تمام سکانسها همین قدر سطحی و رها پرداخت شده. او هیچ وقت عمق نمیگیرد، ادای نگرانی را در میآورد، ادای خواستن گُلی را و ما اصلا درکش نمیکنیم همچنان که مهسا را هم از جایی به بعد نمیفهمیم. زنی که به دلیل اعتیاد از همسرش جدا شده و زندگی خوبی داشته، حالا در حضیض و در خانههای قمر خانمی زندگی میکند و به ناگهان هوای دخترک شش ساله اش را میکند! او باید خیلی بیشتر از آن چه در «دارکوب» طراحی شده فراز و فرود داشته باشد. نمیشود از تلاش سارا بهرامی برای انتخاب یک لحن و زبان بدن منسجم گذشت (انصافا او نمونه تقریبا موفقی از یک زن معتاد در سینمای ایران ارائه کرده)، اما همین نمونه موفق با بی ملاحظگی کارگردان احتمالا و اغراق گرایی بهرامی در نیمه دوم فیلم به اجرایی مونوتن ختم میشود و از جایی به بعد به دلیل شخصیت پردازی ضعیف اصلا مادر واقعی داستان را دوست نداریم و اصلا ترجیح میدهیم سایه شومش از زندگی روزبه و نیلوفر کم بشود!
شاید عدم فاصله گذاری (احتمالا این مشکل تدوین است) در روایت داستان، بیشترین لطمه را به شخصیت مهسا زده. ردیف کردن رگباری سکانسهای تنش آمیز و پر از جیغ و داد که در متن همهی آنها مهسا حضور دارد، به جای آن که استیصال و درماندگی یک مادر دور از فرزند را نشان دهد اوباش مآبی وشرارت یک زن معتاد را نشانمان میدهد و این گونه فیلم در جهت عکس آن چه که باید حرکت میکند؛ و کاش حداقل وجه اجتماعی کار قدرتمند بود و آن معایب ملودرامی که درنیامده را میپوشاند. خرید و فروش نوزادان، البته که سوژه جسورانهای است، اما آیا غیر از این است که برای افشاگری باید لحن مستقل داشت؟! آیا «دارکوب» چیز تازهای از مناسبات زنانی که فرزند میآورند و میفروشند در اختیار بیننده قرار میدهد؟ این دست فیلمهای سراسر از کلیشه که با نگاه فیلمفارسیهای ۵۰ سال پیش مناسبات اجتماع را بازتولید میکند، چه چیز تازهای به مخاطب میدهد؟
آیا این حد از کلیشه زدگی در تناسب با ادعای سینمای اجتماعی هست؟ و اصلا فارغ از اینها وقتی نمیتوانیم و یا نمیخواهیم به دلِ ماجرا بزنیم، چرا چنین سوژهای را انتخاب میکنیم؟ آیا این آدرس غلط دادن نیست؟ (که هست).
وقتی نمیشود مختصات یک خانهی قمرخانمی را تصویر کنیم و وقتی اساسا برای تصویر یک فضای مغفول مانده، ایده و خلاقیت تازهای نداریم، چه لزومی دارد در سینمایی پر از محدودیت، یک سوم داستان را در محیطی زنانه و مملو از ممیزی اجرا کنیم؟ آیا صرف لاک زدن زنان آن خانهی قمر خانمی نشانهای از زندگی بی قید و بند و به ته خط رسیدهی ساکنانش است؟
[ad id='39844']