نقد بررسی فصل دوم سریال پانیشر شبکه نتفلیکس

[ad id='39844']

[quote]با بررسی فصل دوم سریال پانیشر از شبکه استریم نتفلیکس خدمت شما عزیزان هستیم با ما همراه باشید[/quote]

 

اولش فصل دو به نظر میاد خیلی با فصل ۱ فرق کرده. او بدون هدف در
Midwestبرای خودش میچرخه . کلا شروع کندیه برای فصل دوم ولی لحن سریال رو
به خوبی تثبیت میکنه . میبینیم که فرانک خیلی به داشتن یک زندگی عادی که یک
انسان میتونه داشته باشه نزدیک میشه و حتی یک رومانس با زنی که در کافه کار
میکنه شروع میکنه. ولی خیلی سریع وارد یک معرکه میشه که ثابت میکنه هیچ چیز
درباره او تغییر نکرده . اگر سوال اصلی فصل ۲ این بود که آیا فرانک میتونه
به آرامش برسه باید گفت که در همون اپیزود اول پاسخ منفی بهش داده میشه و
او دوباره اسلحه به دست میگیره. اپیزودهای اولیه سعی میکنند از فضا و شخصیت
های فصل نخست فاصله بگیرند . البته دوباره بیلی روسو و دینا مدنی را
میبینیم ولی تمرکز آنها روی شخصیت های تازه وارد است، کسانی مثل ایمی
بندیکس که یک دختر نوجوان و دزد خیابانی مرموز است یا جان پیلگریم که قبلا
یک نئو نازی بوده و حالا به یک قاتل خدا ترس تبدیل شده!

متاسفانه همین جاست که یکی از اساسی ترین مشکلات فصل دوم نمایان میشود.
یعنی شخصیت های مکمل جدید به پای شخصیت های فصل ۱ نمیرسند. ایمی اولش آدم
رو یاد یه نوجوان تخس و حرص درآور میندازه . آدم احساس میکنه سازندگان
سریال میخواسته اند با این شخصیت ترکیبی بین دو کاراکتر مایکرو و کرن پیج
در فصل نخست خلق کنند. البته بعد از ۴ یا ۵ قسمت یک مقدار عمق پیدا میکنه و
پیوند قابل باورتری هم با فرانک ایجاد میکنه.

شخصیت پیلگریم که یه جورایی از روی یک خبیث دنیای کمیک به نام
Mennoniteاقتباس شده، پتانسیل بدی نداره چون یه جورایی به فرانک شبیه است و
میخواد درست مثل او گذشته تاریک خودش رو پشت سر بگذاره. ولی او و مدیرانی
که برایش کار میکنه (میلیاردهایی به نام اندرسون و الیزا شولتز) پتانسیل
خودشون رو از دست داده اند. یعنی شخصیت شون بسط پیدا نکرده. شورانر این فصل
سریال پانیشر به نام استیو لایت فوت به قدر کافی برای فرانک تنش ایجاد کرده
و ما آدم های افراطی ، سیاستمداران فاسد و خلافکاران مسلح زیادی در داستان
داریم ولی هیچ کدوم از این قضایا پخته نیستند و به سرانجام رضایت بخشی
منتهی نمیشوند. و وقتی تمرکز داستان به نیویورک برمیگرده و اون خصومت بین
فرانک و بیلی روسو از سر گرفته میشه، آدم دیگه دلش برای موضوعات قبلی تنگ
نمیشه!

اما خوشبختانه فصل ۲ حداقل روی اساسی که در فصل ۱ پایه گذاری شده بود
سرمایه گذاری میکنه . منظورم بیلی روسو است. میبینیم که بیلی روسو به عنوان
یک کاسب خوش تیپ به خبیثی به نام جیگسا تبدیل شده که از نظر روحی و روانی
تعادل نداره. البته او با جیگسای دنیای کمیک تفاوت هایی داره. یعنی به جای
اینکه او را همچون یک خبیث خونخوار که صورتش از ریخت افتاده نشان بدهند ،
شخصیتی معقول تر از او شاهد هستیم. زخم هایش نسبت به دنیای کمیک کمتر هستند
. اولش هم فقط میخواد بدونه چرا همچین سرنوشت شومی در زندگی داشته و اون
شیطان جمجمه ای که در رویاهایش عذابش میدهند، کیه.

در نتیجه بیلی روسو در طول فصل یک شخصیت سمپاتیک باقی میمونه. حتی وقتی
نیمه تاریک و فاسد او شروع میکنه به بیرون جهیدن ، ما باز هم درد و رنج او
را حس میکنیم. عملکرد بازیگر نقش بیلی روسو (بن بارنز) نسبت به فصل اول
خیلی خیلی بهتر شده . گاهی وقتها شاید کمی اغراق آمیز به نظر بیاد ولی
بارنز همیشه موفق میشه نوعی ظرافت به شخصیت خودش ببخشه. خیلی وقتها هم ماسک به صورت داره و بنابراین به خوبی از زبان بدن خودش استفاده میکنه. جیگسا
شاید به پای شاهکارهای خبیث نتفلیکس/مارول مثل ویلسون فیسک و کیل گریو نرسه
ولی فوق العاده است.

در این فصل همچنین بار دیگر بهمون یادآوری میشه که چرا پانیشری که جان
برنثال برامون خلق کرده بهترین پانیشر تاریخه. البته خداییش برنثال زمان
بیشتری در این نقش بوده  . ولی در هر حال شخصیت
پردازی و بازیگری برنثال حرف نداره. نکته مهم اینه که این فصل فرانک کسل رو
سعی نمیکنه صرفا یک قهرمان یا خبیث جلوه بده و ما بیشتر یک خط ظریف و باریک
رو شاهد هستیم بین فرانک و بیلی که باعث میشه از هم متمایز بشن. برنثال از
پانیشر شخصیتی میسازه که دو نقطه افراطی داره: مردی مملو از خشم و بازمانده
ای عزادار. منتهی برنثال به خوبی بین این دو نقطه حرکت میکنه و هرگز ساکن
باقی نمیمونه.

در فصل دو شخصیت دینا مدنی و کرتیس هولت هم نقش فعالانه تری در این منازعه
دارند و مستقیما به جنگ فرانک بر علیه بیلی ملحق میشوند. مخصوصا دینا که
داره سعی میکنه با خیانتی که در فصل ۱ بهش شد کنار بیاد و لحظات احساسی
زیادی رو خلق میکنه که نقطه اوج فصل ۲ هستند. درباره هولت هم باید بگم که
وفاداری او مورد آزمون قرار میگیره و زندگی او به خاطر دوست بودن با فرانک
تحت فشار زیادی قرار میگیره و باعث میشه مسیر خودش رو پیدا کنه و تصمیمی رو
اتخاذ میکنه که به نظرش بیشترین منفعت رو برای دیگران داره.

اصلی ترین ایراد فصل ۲ اینه که از بیننده میخواد تا خوب رو با بد قبول
کنه. یعنی از نظر ریتم و اکشن از فصل یک بهتره . در فصل اول انگار گاهی
اوقات فرانک یادش میرفت باید مجازات کنه (!) ولی در هر اپیزود از فصل دوم
حداقل یک سکانس هیجان انگیز اکشن وجود داره. تنوع در صحنه های اکشن هم
بیشتر شده یعنی هم مبارزات و دعواهای تن به تن داریم و هم اکشن های مسلحانه
. و بزرگترین نقطه قوت فصل ۲ اینه که بر خلاف فصل ۱ آدم حس نمیکنه اپیزودها
رو دارن کش میدن تا حتما ۱۳ قسمتی بشه! اما نقط بد و منفی اینه که شخصیت
های خبیثی به نام آقا و خانم شولتز پرداخت شخصیتی مناسبی ندارند . جان
پیلگریم هم همین طور . اون توطئه ای که آنها در حال انجامش هستند هم خوب از
آب در نیامده. اونقدر هم بین حضورشان در سریال فاصله میفته که وقتی هم که
برمیگردن آدم باهاشون ارتباط برقرار نمیکنه. پیلگریم جوریه که انگار اصلا
مال یه سریال دیگست! البته اتفاقات این فصل نسبت به فصل قبل بیشتر و خطیر
تر هستند ولی تمرکز مناسبی روشون نیست و از هم گسیخته به نظر میان.

[ad id='39844']

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *