همه چیز درباره شخصیت پانیشر (فرانک کسل) ابرشرورهای مارول

[ad id='39844']

[quote]پانیشر یک شخصیت ضدقهرمان است که در کتب کامیک مارول  است؛ و برای اولین بار، در شمارهٔ ۱۲۹ مجلهٔ مرد عنکبوتی شگفت‌انگیز  در فوریه ۱۹۷۴ معرفی شد. پانیشر یک آدم کُش حرفه‌ای است که پایبند به اصول اخلاقی نیست و همیشه به دنبال کیفر دادن کسانی که به تشخیص او اعمال تبهکارانه انجام داده‌اند[/quote]

در کمیک Punisher: Year One ما به شکلی که تابحال نظیرش را ندیده ایم وارد
روان مجازاتگر میشویم. واکنش فرانک به مرگ خانواده اش واقعا تراژدیک است.
در همین کمیک است که ما تولد شخصیت مجازاتگر را مشاهده میکنیم. فرانک در
ابتدا به دنبال خودکشی است، در همان حال به دنبال از بین بردن جرم و جنایت
از درگاه قانون است. به هر حال، خانواده Costa ارتباطات بسیار زیادی دارند
و نمیشود به راحتی از طریق دادگاه آنها را شکست داد. وقتی سیستمی که فرانک
در ویتنام برای محافظت از آن تمام تلاشش را کرد، او را ناامید میکند، او
تصمیم میگیرد عدالت، انتقام و مجازات را با دستان خودش به خانواده مافیایی
Costa نشان دهد.

 

۳- وقتی پای Frank Castleبه میان می آید، همیشه قضیه شخصی است

برای مردی که در ارتش خدمت کرده و چیزهای زیادی را برای کشورش فدا کرده،
شاید اینکه ببینیم به یک Vigilante (یا به قول آقای ترابی “نگهبان
خودگمارده قانون”) تبدیل شده عجیب باشد. جدا از مهارت هایش در ارتش، فرانک
همیشه بالای همه چیز یک مرد خانواده بوده. گرچه، وقتی که خانواده را از او
گرفتند، اون نتوانست ضعف های سیستم را تحمل کند.

وقتی که ایده مجازاتگر به ذهنش رسید، فرانک به خودش قول داد همیشه در مقابل
جرم و جنایت و بی عدالتی بایستد. چیزی که او را از بقیه قهرمانان یا حتی
شرورها جدا میکند نه تنها میل او به قتل، بلکه شخصی بودن تمامی نبردهایش
است. این موضوع به این دلیل است که وقتی خانواده اش کشته شدند، فرانک
نتوانست کسانی را که چنین آسیبی به او رساندند را ببخشد. این انگیزه برای
اجرای عدالت به شیوه خودش بود که آن را وارد این راه پر پیچ و خم کرد.

 

۴- فرانک کسل یک سرباز سابق جنگ ویتنام است

یکی از جالب ترین جنبه های شخصیت فرانک حضور او در جنگ ویتنام است. زمانی
که او در جنگ سپری کرد جزو ضروری ترین دوره های زندگی او است. در آنجا بود
که فرانک مهارت ها و غریزه آدمکشی اش را پیدا کرد. فرانک دراین جنگ تاکتیک
های مبارزه، استفاده از وسایل نقلیه مختلف و آموزش استفاده از سلاح گرم را
یاد گرفت.

از همه مهم تر، فرانک از زمانی که در ویتنام بود هیچ خاطره خوشی ندارد،
درست مثل تمام مردانی که در آن جنگ حضور داشتند. حتی با این وجود او مهارت
های خود را از نیروی دریایی، مدرسه هوایی، و خدمات هنگ هوایی ویژه استرالیا
آموزش دید.

 

۵- خالقPunisherاز Mack Bolan’s The Executionerلهام گرفته

مک بولان شخصیت معروفی است که توسط دان پندلتون خلق شده و در صدها کتاب
مختلف حضور داشته است. تمام این کتاب ها درباره جنگ مک بولان علیه مافیا و
ماجراجویی هاش در این راه هستند. بولان یک سرباز سابق جنگ ویتنام است که
بخاطر توانایی های مرگبارش معروف است. بولان بخاطر اینکه یکی از تک
تیراندازهای مرگبار جنگ بوده است لقب جلاد را بدست
آورده. او همچنین در حین یکی از تمرینات گروه های مافیایی خانواده خود را
از دست داده و زندگی خود را وقف نابودسازی گروه های مافیایی کرده است.

شباهت های بین فرانک کسل و مک بولان مشخص هستند و تقریبا تمام آنها از دل
رمان هایش برداشته شده اند. به عنوان مثال فرانک یک سرباز سابق جنگ ویتنام
است. او هم خانواده خود را در یکی از تمرینات گروه های مافیایی از دست
داده. فرانک مهارت های ویژه ای در کشت و کشتار دارد و به این دلیل معروف
است اما برخلاف مک بولان در حین جنگ ویتنام معروف نشد، او شهرت خود را
هنگام جنگ با مافیا بدست آورد.

۶- پانیشر یک ضد قهرمان است

همانطور که قبل تر هم گفته شد، فرانک کسل برای کشتن کسانی که سزاوار مجازات
میداند درنگ نمیکند. استفاده مجازاتگر از قتل و دیگر فعالیت های غیر قانونی
برای برقراری عدالت باعث شده اند تا او یک ضد قهرمان باشد.

بیشتر از اکثر ضدقهرمانان دیگر، فرانک سابقه زیادی در ایستادن مقابل قانون
برای اجرای اهدافش دارد. در اولین عمل اش به عنوان مجازاتگر، او مقابل
دادگاه ها می ایستد و عدالت را با دستان خودش برقرار میکند. فرانک معتقد
است تنها راهی که میشود از طریق آن جلوی یک جنایتکار از انجام جنایت را
گرفت، پایان دادن به زندگی آنهاست.

***۷- او دیوانه انواع سلاح است*

قهرمانان و شرورهای زیادی وجود دارند که دارای یک اسلحه خانه مرگبار هستند.
برخی از معروفترین آنها بتمن، گرین گابلین، و مرد آهنی هستند. گرچه، سلاحی
که مجازاتگر در اختیار دارد با آنها غیر قابل مقایسه است. حتی آنهایی که
معمولا با اسلحه دیده میشوند، مثل ددپول، ددشات، کیبل، یا جیسون تاد،
نمیتوانند به گردپای اسلحه های فرانک کسل برسند. فرانک همیشه صدها نوع
مختلف اسلحه دارد. او سلاح گرم، چاقو و تجهیزات مختلف دارد که در شرایط
مختلف به او کمک میکنند.

۸- دو **Origin**مختلف برای جمجمه معروف وجود دارد

اگر بخواهیم به یک چیز به عنوان نماد مجازاتگر اشاره کنیم، باید از جمجمه
ای که همیشه روی سینه او قرار دارد یاد کرد. از اولین کمیک های مجازاتگر ما
شاهد این نماد روی سینه فرانک بوده ایم.

در پانیشر اصلی نوشته شده توسط انتشارات مارول کمیکس این جمجمه از زمان جنگ
ویتنام توسط فرانک انتخاب شد. وقتی فرانک داشت با یک تک تیرانداز دشمن به
نام The Monkey مقابله میکرد، دستگیر شد. پس از فرار از دست او، فرانک
تصمیم گرفت پیغامی برای Monkey بگذارد و آن جمجمه معروف را روی سینه یک
زندانی کشید. بعد از اینکه فرانک توانست Monkey را شکست دهد و به خانه
بازگشت، فرانک از این نماد استفاده کرد تا به دشمنانش بفهماند چه کسی به
سراغشان آمده و چه سرنوشتی در انتظارشان است.

در Punisher MAX، جمجمه سفید روی یک دیوار در خوابش می آید. جمجمه به خوابش
می آید و به یادش می آورد که وارد جنگی شده که پایان ندارد. با ذهن تاکتیکی
فرانک که در کمیک های MAX به اوج خود می رسند، او این جمجمه را روی سینه
خود نقاشی میکند تا جنایتکاران به جای سر او، آن را هدف بگیرند.

*۹- پانیشر یک بار مرده و دوباره به زندگی بازگشته است*

درست مثل تمامی شخصیت های کمیک بوکی دیگر، فرانک کسل در کمیک ها کشته شده.
همچنین مانند اکثر شخصیت های کمیک بوکی، به زندگی بازگشته است. برخلاف خیلی
شخصیت های دیگر، وقتی فرانک به زندگی برگشت با قبل از مرگش فرق داشت.

وقتی که فرانک کسل به خودکشی دست زد، او به عنوان فرشته مجازاتگر  به زندگی بازگشت. فرانک مدتی بعد از فرشته بودن خسته میشود و از
بقیه فرشته ها میخواهد او را رها کنند.

دفعه بعدی که مجازاتگر کشته شد در داستان Dark Reign بود. در این کمیک
Daken، پسر Wolverine فرانک را به قتل میرساند. البته این پایان کار فرانک
نبود چرا که Morbius و Man-Thing او را دوباره احیا کردند و در آرک
Franken-Castle با بقیه هیولاها به شکل یک هیولای عظیم با سلاح عظیم الجثه
نمایان شد.

به عنوان یک ضد قهرمان، همه انتظار دارند تا مجازاتگر خود را مثل هیچ
قهرمان یا شروری نداند، اما فرانک کسل همیشه یه قدم بیشتر میرود. مجازاتگر
همیشه دشمنان قدرتمندی بین بزرگترین قهرمانان مارول داشته است. قهرمانان
خاصی هستند که او همیشه ستایش میکند، مانند کاپیتان آمریکا، در حالت عادی
او با بقیه قهرمانان مشکل دارد. خیلی از قهرمانان بخاطر روش های خشونت بارش
از او خوششان نمی آید اما بالاتر از آن معمولا فرانک بقیه را تهدید میکند.

[quote]معرفی دشمنان اصلی پانیشر [/quote]

*۱۰- نیکی کاولا (Nicky Cavella)*

«نیکلاس کاولا» ملقب به نیکی کاولا در خانواده خلافکار “سزار” (Cesare)یک
آدم وحشی و روانی به حساب میاد. وقتی ۸ سالش بود پدر و مادر و خواهرش رو
کشت و بعدش با همکاری زن عمویش برای عموی خودش پاپوش دوخت تا به زندان
بیفته و رئیس خانواده بشه. وقتی نیکی ۱۸ ساله شد با زن عمویش ازدواج کرد
تا اینکه یه روز با دستان خودش خفه اش کرد!!! او یکی از معدود خلافکارانی
هست که با پانیشر مبارزه کرده ولی زنده مانده! اما یه بار خیلی زیاده روی
کرد. او به قبر خانواده پانیشر بی احترامی کرد ، پانیشر اومد سراغش و به
شکمش شلیک کرد و در جنگل تنهاش گذاشت تا برای چند روز زجر بکشه. نیکی کاولا
خیلی سعی میکنه خودش رو یک خلافکار کاریزماتیک و ظریف نشون بده ولی در واقع
یک ترسوی روانیه که از نظر عاطفی هم ثبات نداره.

 

۹- ویلیام رالینز (William Rawlins)

«رالینز» یکی از مامورین فاسد سازمان سیا بود که به دستور گروهی از ژنرال
های خودسر و یاغی آمریکایی گروهکی تروریستی در شهر ریاض عربستان درست کرد .
با گروه طالبان هم همکاری داشته (بر سر خرید و فروش هروئین). در مجموع
رالینز در پشت صحنه برخی از سازمان ها و عملیات هایی بوده که پانیشر
باهاشون جنگیده (با نیکی کاولا هم رابطه نزدیکی داره). پانیشر او را ربود و
شکنجه داد تا بتونه راجع به اون ژنرال های فاسد اطلاعات بگیره و در جریان
همین شکنجه ها بود که یک چشم خودش را از دست داد. بعدش فرار و با روس ها
تبانی کرده و برای اینکه روس ها ازش در مقابل پانیشر و دولت آمریکا محافظت
کنند هر چی اطلاعات از پانیشر و حمله احتمالی امریکا به روسیه داشت رو
بهشون داد. اما آخرش به روس ها هم خیانت کرد! در نهایت به دست پانیشر در
دستشویی فرودگاه کابل افغانستان به قتل رسید.

 

رمپیج (Rampage)

«استوارت کلارک» (Stuart Clarke)خبیثی بود ملقب به «رمپیج» . او قدرت فوق
بشری نداشت ولی زرهی داشت که بهش قدرت های زیادی میداد. او از «*مرد آهنی*
به شدت متنفر بود و میخواست هر طور شده ازش انتقام بگیره. او در قضیه جنگ
داخلی در کنار پانیشر قرار گرفت تا با تونی استارک مقابله کنند ولی پانیشر
از گذشته او خبر دار شد و به دشمنان سرسختی برای هم تبدیل شدند. البته این
وسط رمپیج هم پانیشر رو مقصر قتل دوست دخترش میدونست. بعدشم رمپیج را در
کنار دیگر دشمنان اصلی پانیشر مثل «جیگسا» و «هود» دیدیم که در همین مقاله
معرفی شده اند.

 

بوش وکر (Bushwacker)

«بوش وکر» یک قاتل و مزدور است که دستانش طوری هستند که میتوانند به شکل
انواع سلاح های گرم تبدیل بشوند! در دنیای کمیک علاوه بر پانیشر دشمن
*دردویل*
 نام واقعی اش «کارل بربانک» (Carl Burbank)است که یک کشیش سابق
بود اما سازمان سیا رویش آزمایشاتی کرد و باعث شد تا دستانش سایبرنتیک
(Cybernetic)بشوند. ماموریت اولش این بود که میوتانت های زیرزمینی رو بکشه.
بعدش در کراس اور معروف Acts of Vengeanceبه دشمن پانیشر تبدیل شد و در
داستان های پانیشر هم بود که سرگذشتش را فهمیدیم. بوش وکر یک قاتل روانیه و
خودش رو یک هنرمند میدونه که با قتل هایی که انجام میده از نظر هنری ارضا میشه!

 

داکن (Daken)

«داکن» پسر ولورین و ثمره ازدواج کوتاهی است که در
دوران جنگ جهانی دوم انجام داد. وقتی مادرش توسط «سرباز زمستان» (باکی
بارنز) کشته شد ، فرد مرموزی به نام «راملوس» نجاتش داد و به دست والدین
جدیدی سپرد . او در دهکده خودش مورد تمسخر قرار میگرفت و بهش لقب
“داکن” (به معنای “دو رگه ناخالص”) دادند. داکن به طور تصادفی نامادری خودش
را کشت و ناپدری اش هم خودکشی کرد. بعدش راملوس جوری برایش نقشه کشید که
بتونه پدر واقعی اش  را پیدا کنه و ازش انتقام بگیره. داکن مدتی
در گروه “دارک اونجرز” که توسط نورمن آزبورن تشکیل شد نقش ولورین را بازی
کرد. بعدش هم نسخه جدید گروه خبیث Brotherhood of Mutantsرا تشکیل داد.
اینجا بود که با گروه جدید ایکس فورس که رهبرش ولورین بود سرشاخ بود. در
نهایت ولورین پسرش را غرق کرد و کشت . اما داکن بعدا به عنوان یکی از
سوارکاران «آپوکالیپس» برگشت. او علاوه بر قدرت های پدرش ، ذهنی داره که در
مقابل تله پاتی مصون هستش. همچنین بدنش نوعی فرومون هم از خودش پخش میکنه
که باعث میشه دیگران بهش میل رومانتیک پیدا کنند! در هر حال وقتی عضو گروه
دارک اونجرز بود، نورمن ازبورن که چند بار سعی کرده بود پانیشر رو حذف کنه
ولی نتونسته بود، داکن را فرستاد سراغش. داکن و پانیشر مبارزات تن به تن
زیاد و خونینی انجام دادند که باعث شد پانیشر دست و پای خودش رو از دست بده!

 

 

هود (The Hood)

«پارکر رابینز» اولش یک خلافکار خرده پا بود که شنل و یک جفت چکمه مرموز و
جادویی پیدا کرد که باعث شد به قدرت های ماورا الطبیعه دست پیدا کنه. البته
قبلش هم در تیراندازی و نقشه کشی مهارت داشت. ولی بعد از اینکه به این قدرت
ها دست یافت اسم خودش را «هود» گذاشت و سعی کرد یک سازمان خلافکاری بزرگ
تشکیل بده. در دورانی که *نورمن آزبورن*
گروه “دارک اونجرز” را تشکیل داده بود، از سوی او ماموریت پیدا کرد تا
پانیشر رو بکشه. هود هم با افراد خودش به پانیشر و دستیار هکر جدیدش به نام
«هنری» حمله کرد. او خبیث جاه طلب و بلندپروازی هستش و بارها سعی کرده با
دستیابی به نیروهای مرموز و حتی “سنگ های بینهایت” (Infinity stones)به
رئیس خلافکاران شهر تبدیل بشه و یک بار هم گروه بزرگی تشکیل داد که خیلی از
خبیث های مارول در آن عضویت داشتند( هود بهشون پول و طلا پیشنهاد کرد):

 

 

ما گنوکی (Ma Gnucci)

نام کاملش «ایزابلا کارملیا ماگدالنا کنوکی» است که رئیس بیرحم خانواده
معروف Gnucciهستش. سازمان مخوف او وقتی پانیشر مدتی در شهر نیویورک غیبت
داشت به قدرت رسید. او شهردار و کمسیر پلیس را خریده بود و هیچ پلیس یا
سازمان امنیتی باهاش کاری نداشت. وقتی پانیشر به نیویورک برگشت سعی کرد
سازمانش رو متلاشی کنه. ما گنوکی هم در عوض سعی کرده هر طوری هست پانیشر رو
به قتل برسونه. ما گنوکی اولش به شکل یک زن پیر ولی قوی به تصویر کشیده شد
ولی در مواجه ای با پانیشر در باغ وحش مرکزی نیویورک به طور وحشیانه ای
مورد حمله خرس های قطبی قرار گرفت و پاها و بازوان خودش رو از دست داد. جای
زخم های عمیقی هم روی سرش هست. همیشه طوری نشون داده میشه که انگار میخواد
هر طوری شده بر معلولیت خودش غلبه کنه و از پانیشر انتقام بگیره.

 

راشن (The Russian)

قاتلی مزدور که توسط «ما گنوکی» از روسیه به آمریکا آورده شد تا حساب
پانیشر رو برسه. او عاشق خون و خونریزیه و از گذشته اش اطلاعاتی در دست
نیست. در بسیاری از کشورهای پرمناقشه و ملتهب مثل عراق، ایرلند شمالی، چچن
و رواندا حضور داشته. برای یاکوزا و مافیا هم کار کرده. او گاهی برای پول
آدم میکشه و گاهی هم چون از این کار لذت میبره! در هر حال پانیشر سرش را
قطع کرد! بعدا زنده شد و بهش هورمون هایی تزریق شد تا قوی تر بشه. در واقع
به سایبورگی تبدیل شد که بدنش با فلز نشکن “ادامانتیوم” تقویت شده بود.

 

باراکودا (The Russian)

نام واقعی اش هرگز فاش نشده. فقط میدانیم که بهش میگن «باراکودا» (باراکودا
یک جور ماهی خطرناک است که دیگر ماهی ها را شکار میکند . بدن آن‌ها کشیده و
شبیه اردک ماهی است. آرواره تحتانی جلو آمده‌است. دندان‌های تیز محکم و
ترسناک در آرواره‌ها وجود دارد). او کودکی بسیار سختی داشت. پدرش یک دائم
الخمر بود که کتکش میزد و یک روز دستش را روی اجاق گاز سوزاند تا بهش یاد
بده تو زندگی قوی باشه! بعدشم خانواده اش رو ول کرد و رفت. باراکودا بزرگ
شد و رفت به ارتش و بعدشم به سیا پیوست و شروع کرد به انجام عملیات های خفن
و غیر قانونی. بعدش از ارتش اومد بیرون و یک گانگستر مخوف شد و جنایت های
وحشتناکی انجام داد. سالها بعد استخدام شد تا پانیشر رو بکشه . در طی
مبارزه با پانیشر یک چشم و انگشتانش را از دست داد ولی پانیشر رو شکست
داد. منتهی به جای اینکه بکشتش انداختش تو دریا تا کوسه ها بخورنش! بعدش
باراکودا به شرکت فاسدی به نام Dynacoملحق شد که پانیشر سعی داشت متلاشی اش
بکنه. باراکودا عضو گروه های مافیایی هم بوده و کلا هر نوع خلافی که فکرش
رو بکنید انجام داده است!

 

جیگسا (Jigsaw)

«بیلی روسو» پدری داشت که خیلی باهاش بدرفتاری میکرد و وقتی
۱۰ سالش بود از خانه بیرونش کرد! بنابراین از همون دوران نوجوانی به گروه
های تبهکاری ملحق شد . اونقدر خوش تیپ بود که بهش لقب “خوشگله” داده بودند. بیلی روسو با زنی به نام سوزان هم ازدواج کرد ولی همش
کتکش میزد. پسرش «هنری» را هم خیلی اذیت میکرد و یه بار مجبورش کرد گربه اش
رو غرق کنه و گرنه مادرش رو با تیر میزنه! سپس «فرانک کاستا» (که کسی بود
که دستور داد زن و بچه «فرانک کسل» را بکشند و در نتیجه کسل تبدیل شد به
پانیشر)، بهش دستور داد هر کی رو که مربوط به خانواده کسل میشه، بکشه. بعدش
پانیشر میره سراغش و همه افرادش رو میکشه ولی خودش رو زنده میذاره تا پیامی
باشه برای دیگران . ولی در این حین روسو از شیشه پنجره سقوط میکنه و صورتش
تکه و پاره میشه . به همین دلیل بهش لقب «جیگسا» میدند . از اون موقع به بعد جیگسا تبدیل شد به دشمن شماره
یک پانیشر و بارها و بارها بهش ضربه زده و خواسته به خاطر بلایی که سر
صورتش آورده ازش انتقام بگیره.

[ad id='39844']

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *