با معرفی شخصیت کمیک بوکی دکتر استیون استرنج از دنیای کمیک بوک های مارول خدمت شما عزیزان هستیم بام همراه باشید
زومجی استیون استرنج زمانی که هنوز یک کودک و نوجوان به حساب میآمد، آرزوی این را داشت تا در آینده تبدیل به یک دکتر شود. استیون بزرگترین فرزند خانواده به حساب میآمد. او در سال ۱۹۳۰، آن هم زمانی که پدر و مادرش یعنی یوجین و بورلی استرنج در حال گذراندن تعطیلات خود در شهر فیلادلفیا بودند، به دنیا آمد. زمانی که او هنوز یک کودک ۱۱ ساله بود، به خواهر کوچکترش «دانا» که زخمی شده بود، کمک کرد تا زخمهای او را مداوا کند. همین اتفاق، تجربهی بسیار خوب و تاثیرگذاری برای استیون به حساب آمد و باعث شد که به رشتهی پزشکی علاقمند شود و تصمیم بگیرد که بعد از فارغ التحصیلی در دبیرستان، به دانشکده پزشکی برود. در همین حین، زمانی که استیون تنها ۱۹ سال سن داشت، نتوانست خواهرش را از غرق شدن نجات دهد و در همین محدوده سنی، او دچار مشکلات زیادی شد. با این حال، او توانست در سنین کم، خیلی زود دوران تحصیل خود را در دانشکده پزشکی به پایان برساند و بعد از آن تبدیل به یک جراح مغز و اعصاب فوقالعاده موفق شود.
طولی نکشید که استیون استرنج توانست استعداد و توانایی عجیب و غریبی را در زمینهی مورد علاقهی خود به همگان نشان دهد. به همین دلیل، خیلی زود او توانست به ثروت و معروفیت بسیار زیادی دست پیدا کند. با این حال، این شهرت و معروفیت، اخلاقهای بدی را در او بیدار کرد. به همان اندازهای که استیون روز به روز معروفتر و موفقتر از قبل میشد، به همان اندازه هم مغرور و متکبر میشد. در نهایت همین موضوع باعث شد که او بیش از پیش از خانوادهاش دور شود و اعضای این خانواده با هم احساس بیگانگی کنند. علاوه بر این اتفاق، این اخلاقهای بد استیون باعث شد تا ارتباط او با یکی از مترجمهای سازمان ملل به نام «مدلین رول» هم به هم بخورد؛ فردی که پیش از این، استیون به او پیشنهاد ازدواج داده بود. بعد از گذشت مدتی، استیون آنقدر از همه دور و به نوعی تبدیل به یک آدم منزوی و خودخواه شده بود که اصلا حاضر نشد تا به ملاقات پدر خود برود؛ حتی در زمانی که او در بستر مرگ به سر میبرد. برادر کوچکتر او یعنی «ویکتور استرنج» تا حد زیادی او را سرزنش کرد و زمانی که به سمت ترافیک میدوید، کشته شد. بعد از این اتفاق ناگوار، استیون جسد برادر خود را درون محفظه برودتی و فریزری قرار داد. در مدت زمان خیلی زیادی بعد از این اتفاق، استیون تلاش کرد تا از راههای جادویی، برادر خود را باری دیگر به زندگی بازگرداند اما در عوض او را با طلسم خون آشامی ترکیب و او را تبدیل به یک خون آشام کرد.
با این حال، زندگی به همین منوال نگذشت و یک سانحه رانندگی که باعث شد عصبهای دست او به حد زیادی آسیب ببیند، همه چیز را برای استیون استرنج تغییر داد. بعد از این جریان غمانگیز، او دیگر قادر به انجام هیچ عمل جراحیای نبود و مجبور بود تا کار مورد علاقهاش را کنار بگذارد. با این وجود، باز هم حاضر نبود که تبدیل به یک دستیار یا مشاور شود. در عوض تصمیم گرفت که تمام پولهای خود را تلف کند، دور دنیا بچرخد و به دنبال راه درمانی برای دستان از بین رفتهی خود باشد. یک روز، او در رابطه با یک شخصیت عرفانی به نام انشنت وان که در تبت قرار داشت، شایعههایی شنید. استرنج که امید زیادی به این راه درمانی داشت، آخرین منابع داخلی و خارجی باقی ماندهی خود را به کار گرفت و با اشتیاق و امید زیادی به دنبال این شخصیت عرفانی گشت تا اینکه در نهایت قلعهی انشنت وان برای او پدیدار شد. در ابتدا، زمانی که این پیر باستانی حاضر نشد تا دستهای استیون را درمان کند، او بهشدت عصبانی و خشمگین شد. اما بعد از گذشت مدت بسیار کمی، زمانی که انشنت وان مورد حمله قرار گرفت و واقعیت نیروهای جادویی مقابل چشمان استیون پدیدار شد، این عصبانیت جایش را به شگفتی و حیرتزدگی داد.
در همین حین، استیون استرنج متوجه شد که فرد حمله کننده، کسی نبود جز «بارون موردو»، شاگرد اصلی انشنت وان. او کسی بود که این حمله را برنامه ریزی و اجرا کرده بود و همچنان قصد داشت که نقشههای شیطانی خود را در جهت نابود کردن عارفان قدیمی پیش ببرد تا قدرتهای بیشتری را بهدست بیاورد. در طی همین جریانات، او متوجه اصل قضیه شد و خوب و بد را به خوبی شناخت. او متوجه شد که انشنت وان، نیرویی برای انجام کارهای خوب بوده است به همین دلیل خواستههای خود را دیگر کنار گذاشت، تلاشهایش برای برگرداندن قوت قبلی دستانش را رها کرد و تصمیم گرفت که خود را وقف دنیای جادویی بکند. او تصمیم داشت تا جایی که میتواند تلاش خود را بکند و نقشهها شیطانی موردو را از بین ببرد. با انجام این کار، استیون استرنج توانست خود را به انشنت وان ثابت کند؛ به کسی که تمامی این اتفاقات و حقایق درست همانند روز برایش روشن و واضح بود. بنابراین، از آنجایی که دکتر استرنج خود را درون راهی قرار داده بود که در پایان آن تبدیل به جادوگر عالی رتبه جدید بعد زمین میشد، دشمن مرگباری به نام بارون موردو پیدا کرده بود.
القاب و اسامی مستعار: دکتر استیون استرنج، استاد هنرهای عرفانی، جادوگر عالی رتبه، استاد جادوی سیاه، کاپیتان یونیورس، دکتر استیون سندرز، وینسنت استیونز، استرنج، استیون سندرز، رد رجا، شرلوک، استیورینو، داک دالرز، چشم، کشیش سیاه و کلانتر استرنج.
خویشاوندان: یوجین استرنج (پدر، مرحوم)، بورلی استرنج (مادر، مرحوم)، ویکتور استرنج (برادر، ظاهرا مرحوم)، دانا استرنج (خواهر، مرحوم)، کلیا (همسر)، سوفیا استرنج (دختر)، اومار (مادر زن)، اورینی (پدر زن) و دورمامو (دایی اومار).
تیمها: انتقام جویان، کشیشهای سیاه، مدافعان، Doc Fantastic and his Five for the Future، Illuminati، اینفینیتی واچ، پسران نیمه شب، انتقام جویان جدید، نایت استاکرز، انتقام جویان یاغی، مدافعان مخفی، جادوگران عالی، مقاومت، وی-لاکس، شوالیههای نهایی و غیره.
متحدان: آرکوس، ادم کراون، ادم کاد-مان، ادم وارلاک، افتر لایف، آگاموتو، الکس پاور، آلن استیونز، آلوین دنتون، آماندا پاین موریسون، آمبارا، انشنت وان، اندرو کیل، اندرومدا، انجل، آپالا، آرتور، اتلز، آگست وو، بارون موردو، بیست، بتا ری بیل، بورلی استرنج، بیل برینکلی، بلک بولت، بلک کت، بلک کرو، بلک نایت، بلک پنتر، بلید، بلینک و غیره.