نقد بررسی فیلم Mortal Engines با تهیه کنندگی پیتر جکسون

[ad id='39844']

[quote]با بررسی فیلم Mortal Engines  با کارگردانی کریستین ریورز  و تهیه کنندگی پیتر جکسون خدمت شما عزیزان هستیم با ما همراه باشید[/quote]

 

این که «موتورهای فانی» با ایده‌های داستانی جذاب و منبع اقتباس قابل احترام خود تجربه‌ی ماندگاری نمی‌شود، بیشتر از هر چیز به همین موضوع برمی‌گردد. به این که کریستین ریورز در مقام کارگردان اثر، دغدغه‌ی اصلی‌اش را نه روی روایت یک قصه در فرم تصویری سینما که روی تصویرسازی مطلق و پرجزئیات از دنیای منبع اقتباس، بنا می‌کند. مسئله‌ای که با توجه جدی‌تر به کارنامه‌ی سینمایی او، به شکل تلخی قابل درک به نظر می‌رسد.

ریورز در Mortal Engines برای اولین بار سکان کارگردانی یک فیلم بلند را برعهده می‌گیرد و از آن‌جایی که هدف‌گذاری اصلی سازندگان چیزی به جز تبدیل کردن این اثر، به قدم آغازین یک دنباله‌ی سینمایی بلند نبود، سعی داشته است که با تمرکز بر روی بزرگ‌ترین توانایی‌هایش، دنیایی بزرگ را مقابل چشمان مخاطب قرار دهد. دنیایی که طرفداران داستان‌های استیم‌پانک را به خودش جذب کند و هم روایت کلاسیک و تکرارشده و در عین حال سرگرم‌کننده‌ای داشته باشد و هم افق بلند داستانی مجموعه را به ذهن همگان ببرد. از آن‌جایی که او در فیلم‌های پیتر جکسون، از سه‌گانه‌ی «هابیت» و فیلم The Lovely Bones تا سه‌گانه‌ی «ارباب حلقه‌ها»، همیشه یکی از اعضای اصلی تیم کارگردانی هنری و طراحی استوری‌بردها بوده است، اصلا عجیب نیست که می‌بینیم Mortal Engines این‌قدر بی حد و اندازه زیبا و پرجزئیات جلوه می‌کند. فیلم با آن که در برخی سکانس‌ها شاید می‌توانست در صورت داشتن بودجه‌ی ساخت بالاتر جلوه‌های ویژه‌ی واقع‌گرایانه‌تری را به نمایش بگذارد، ولی همیشه دیدنی باقی می‌ماند. از نشان دادن زوایای گوناگون شهرهای متحرک و غول‌آسایی که باید به عنوان یکی از اصلی‌ترین عناصر داستان پذیرفته شوند تا تک‌تک قاب‌بندی‌های ساده‌ای که با افکت‌ها و فیلترهای تصویری مناسب، فضای مدرن و در عین حال سنتی و متفاوت زندگی مردم در دنیای جدید را عالی به تصویر می‌کشند. فیلم در همه‌ی این‌ها عالی است. طوری که اگر تماما بار داستانی و قدرت خلق اتمسفرش را برای چند ثانیه فراموش کنید، به سادگی نمی‌توانید هیچ انتقادی به تصویرسازی‌هایش داشته باشید.

 

 

اما مسئله‌ی «موتورهای فانی» نه عناصر بصری، که داستان‌گویی آن است. قصه‌ای که چه در پرداخت روابط احساسی و چه در آفرینش دشمنان شخصیت‌های مثبت، نه فقط به طرز آزاردهنده‌ی تکراری به نظر می‌رسد، بلکه هرگز کشش خاصی را هم در وجودتان رشد نمی‌دهد. فیلم تشکیل‌شده از سکانس‌های به‌هم‌پیوسته‌ای است که در لحظه ارزش و اعتبارشان را پیدا می‌کنند و به همان سرعت هم آن را از دست می‌دهند. به آن دلیل که ساخته‌ی جدید یونیورسال پیکچرز، هیچ خط داستانی بلندی نمی‌سازد و حتی به بیننده دلیلی برای تماشای فیلم از این نظر نمی‌دهد. داستان را مطابق تریلرهایش با آوردن یک دختر با صورت زخمی و نقاب قرمز به یک شهر عظیمِ در حال حرکت و حمله‌ی او به یکی از اعضای کلیدی شهر شروع می‌کند و بعد هم دختر و پسر نوجوان قصه را به وسط بیابان می‌اندازد و از آن‌ها می‌خواهد که زنده بمانند.

 

 

Mortal Engines به اشتباه باور می‌کند که این آغاز سریع، قرار است طوفانی باشد و همگان را تحت تاثیر قرار دهد. ولی پس از چند دقیقه گذشتن از مقدمه‌اش، بارها و بارها از خودتان می‌پرسید که دقیقا شخصیت‌ها در هر سکانس، چه هدفی را دنبال می‌کنند؟ آن‌ها در منطقه‌ای خشک‌وخالی به سر می‌برند و آن طرف هم شما لندن را در حالتی تماشا می‌کنید که باز هم مطابق تریلرها، آنتاگونیست قصه در آن مشغول انجام کارهای منفی است. تمام هویت فیلم هم می‌شود این که بالاخره یک‌جوری و در یک‌زمانی این دو نوجوان را به جان آنتاگونیست اصلی بیاندازد و درگیری‌شان را نشان‌تان دهد. آن هم درگیری‌هایی که تمامی‌شان نتایج قابل پیش‌بینی و ساده‌ای دارند. پس اگر می‌پرسید پس از رسیدن به یک چهارم راه‌تان در مسیر تماشای هر فیلم چرا باید آن را ادامه دهید، احتمالا Mortal Engines محصول جالبی برای‌تان نخواهد بود. چون اگر حقیقتش را بخواهید به جز جلوه‌های ویژه‌ی شلوغ‌تر و انفجارهای بزرگ‌تر، در پاسخ این سوال دلیلی را مقابل‌تان نمی‌گذارد.

نتیجه هم همان‌طور که خودتان حدس می‌زنید، دقیقا تبدیل به چنین چیزهایی می‌شود. این موضوع درباره‌ی شخص ولنتاین یعنی آنتاگونیست محوری فیلم‌نامه هم صادق است. فکرش را بکنید؛ داستانی که در آن آنتاگونیست قصه محدود به عناصر ظاهری‌اش باشد و در همان اولین سکانس یا حتی با دیدن تریلرهای فیلم، هویتش را رو کند، چه‌طور می‌تواند در یک اثر دو ساعته مهم به نظر برسد. چرا باید حتی یک تماشاگر چنین شخصیتی را جدی بگیرد وقتی که او هیچ کاری را در تضاد با پیش پا افتاده‌ترین تصوراتی که نسبت به وی دارید، به سرانجام نمی‌رساند. تازه متاسفانه چنین وضعیتی درباره‌ی همه‌ی شخصیت‌های مثبت و منفی دیگر اثر نیز حاکم است و حتی هستر شاو و تام نتس و آن موجودی که گفتم، صرفا به خاطر داشتن یک پیشینه‌ی داستانی حداقلی و ارتباط گرفتن استاندارد بازیگران‌شان با یکدیگر، کمی فرم یک کاراکتر قابل شناختن را یدک می‌کشند؛ آن‌قدر محدود که شاید چند ساعت پس از دیدن Mortal Engines، به یاد آوردن آن‌ها نیز سخت به نظر برسد.

 

باعث و بانی بدل شدن شخصیت‌های فیلم به مقواهایی که با رنگ و نقاشی‌های روی‌شان تعریف می‌شوند، رفتارهای ناگهانی آن‌ها نیز بوده‌اند. ری‌اکشن‌های داستانی که گاها در مهم‌ترین نقاط قصه مانند زمان شکل‌گیری رابطه‌ی عاطفی مورد انتظار دو کاراکتر اصلی، خیانت دو عضو نزدیک یک خانواده به یکدیگر و حتی فلش‌بک‌های پررنگی از فیلم‌نامه ظاهر می‌شوند. مسئله خود این واکنش‌ها و نقش آن‌ها در قصه و قصه‌گویی اثر نیست. بلکه در بی‌حساب و کتاب از راه رسیدن آن‌ها آزاردهنده می‌شود. مثلا فرض کنید چه می‌شود اگر در سکانسی از یک فیلم ابرقهرمانی جدی و تاریک، وقتی همه‌ی مردم شهر در محاصره‌ی آتش قرار گرفته‌اند، ناگهان یک کاراکتر کاملا شناخته‌شده‌ی قصه که قدرتی جز دویدن با سرعت بالا ندارد، دستش را دربیاورد و باران تولید کند و خطر را از بین ببرد؟ در چنین لحظه‌ای، چه کسی می‌تواند فیلم مورد نظر و از آن مهم‌تر شخصیت وصف‌شده را جدی بگیرد؟ وقتی که مشخصا سازندگان برای رفع نیاز داستانی‌شان او و شما را به سخره گرفته‌اند. خبر بد هم این که چنین چیزی بارها و بارها در فیلم Mortal Engines توجه‌تان را به خودش جلب می‌کند.

 

فارغ از تمام دیالوگ‌ها و لحظات کلیشه‌ای و قابل پیش‌بینی، فارغ از این که Mortal Engines حتی به عنوان قسمت اول یک مجموعه که البته احتمالا با توجه به شکست مالی‌اش هرگز قسمت دوم نخواهد داشت، خط داستانی امیدوارکننده‌ای برای آینده نمی‌سازد و بدون توجه به آن که اثر ریورز در هیچ‌چیزی ایده‌آل نیست، ناراحت‌کننده‌ترین نکته درباره‌ی فیلم جذابیت‌های آنی‌اش است. مواردی که باعث می‌شوند اگر مثل من موظف به تماشا کردنش باشید، اذیت هم نشوید و حس نکنید وقت‌تان را دور ریخته‌اید. مواردی که نشان می‌دهند احتمالا در دنیایی موازی، Mortal Engines یک ساخته‌ی سینمایی عمیق‌تر، پیچیده‌تر و حتی با تم‌های داستانی معنادارتری که حول مسائل سنگینی همچون استعمار، ادیان گوناگون و روابط شرق و غرب می‌گردندند است.

 

 

 

مواردی که در سکانس‌های مرتبط با کودکی هستر به چشم می‌آیند و فکر کردن به آن‌ها، کاری می‌کند که شاید هر تماشاگری بتواند نسخه‌ی بهتری از این فیلم را در ذهنش بسازد. به بیان واضح‌تر، غم‌انگیزترین چیز درباره‌ی فیلم آن است که حتی مخاطبان عام هم با دیدنش می‌فهمند که سازندگان آن برای رساندنش به این جایگاه، کاغذهایی را مچاله کرده‌اند و دور انداخته‌اند که می‌شد با کمک‌شان کاردستی‌هایی دوست‌داشتنی به وجود آورد. این که یک بلاک‌باستر سینمایی حتی به مخاطبان کژوآلش هم نشان دهد که چه‌قدر هدردهنده‌ی پتانسیل‌های عظیمی بوده است، حتی برای بدترین فیلم‌ها هم می‌تواند کار سختی به نظر برسد.

[ad id='39844']

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *