[quote]نقدی بر توطئه سازمانیافته صدا و سیمای ایران در جهت تحقیر سیستماتیک و حذف هویت گیلانی؛ ادامه پروپاگاندای ضدگیلان مازندرانی سازمانهای اطلاعاتی روسیه و انگلیس اینبار از آستین صدا و سیمای دولتی ایران[/quote]
پخش سریال وارش از شبکه ۳ با اعتراض بسیاری از گیلانی ها در شبکه های اجتماعی همراه بوده است. همچنین بسیاری از مخاطبان گیل خبر در تماس های مختلفی با این پایگاه خبری خواستار واکنش نسبت به پخش این سریال بودند.
سریال ۳۰ قسمتی وارش به کارگردانی احمد کاوری جدیدترین تولید شبکه سوم سیما می باشد که به قول کارگردان برداشت آزادی از رمان معروف «مهاجران» نوشته هاواردفاوست است. نام قبلی این سریال بهترین سال های زندگی ما بود که در فاصله کمی مانده به پخش تغییر کرد.
علیرضا کمالی، بهنام تشکر ،علیرضا جلالی تبار، هدایت هاشمی، برزو ارجمند، امیررضا دلاوری، داریوش کاردان، شهرام قائدی، رحیم نوروزی، حدیثه تهرانی، نیلوفر شهیدی، الهام طهموری، رامین راستاد، مهدی امینی خواه، سهیلا رضوی، علی سلیمانی، فرخ نعمتی ، کورش سلیمانی، افشین سنگچاپ، فریبا طالبی، مینا نوروزی، فریده دریامج، سهی بانو ذوالقدر ،ساناز سماواتی، وحید شیخ زاده، بهراد خرازی، نسرین بابایی، فرج الله گلسفیدی، انوش نصر،کرامت رودساز، حمیدرضا داوری و مهدیه کوهستانی از جمله بازیگران این سریال هستند. جمع قابل توجهی از بازیگران سریال را بازیگران شاخص گیلانی تشکیل می دهند.
سریالی با مهارت زیاد و قطعاً به کمک روانشناسی (جنگ روانی و پروپاگاندا) علیه مردم کاسپین نوشته و کارگردانی و تهیه شده که از شبکه سوم تلویزیون دولتی ایران در حال پخش است.
میدانیم از زمان تصرف گیلان و مازندران به دست صفویِ محصولِ بریتانیا تا قیام رهاییبخش جنگل، به طرق مختلف مردم کاسپین تحت تحقیر و توطئه و تخریب اعتماد بهنفس، بهدست عوامل بریتانیایی و روسی با کمک حکومت مرکزی واقع شدهاند.
اما در هشتاد سال اخیر، شیوه زبونسازی گیلانی و سایر مردم کاسپین به شیوهای سازمانیافته، پنهان، کارشناسیشده و کارآمد درحال گسترش و اجراست.
ارجاع میدهیم به نقش پررنگ سازمان شمال بریتانیا ( North Force دارای دفاتر مخفی اطلاعاتی فرهنگی در رشت) و بخش اطلاعاتی و بخش فرهنگی کنسولگری روسیه در رشت.
اما سریال وارش
به کارگردانی؛ احمد کاوری (عراقیِ فارس تبار)
و تهیه کنندگی؛ محمود رضا تخشید (مدیر کل امور نمایش سیمای جمهوری اسلامی ایران)
شرمآور است که تعدادی از اهالی هنر کاسپین نیز بهخاطر مشتی پول، شرفشان را به عنوان دستاندرکار و بازیگر برای خیانت به سرزمینشان فروختند!
اما روایت داستان؛
شبهقهرمان داستان یارمحمد سیستانی است (بخوانید فارس! چون در واقع فارغ از حرکت زیرکانه سریال برای پرت کردن حواسها، عملاٌ این صاحب زبان فارسی یا تهرانیست که ورود میکند. هرچند برای سیستم فرقی نمیکند که مهاجر فارس باشد، ترک باشد یا هر قوم دیگر، فقط کافیست گیلانی مازندرانی نباشد. حرکت مزورانه و هوشمندانه سریال این بود که مستقیما به فارس اشاره نکند، چون میداند امروز مردم کاسپین آگاهتر و هوشیارتر شدهاند، ضمن اینکه زابلیهای مهاجر به بلوچستان در واقع فارسهای جنوب خراسانند نه بلوچ.
یارمحمد بهخاطر خشکسالی به شمال میرود (در واقع پیام پروژه؛ قربانی کردن گیلان مازندران به پای اکثریت قومی ایران و یا تهرانی اصفهانی سازی و اردبیلی تبریزی سازی شمال است. همان پروژه ای که نتیجه اش بیکاری و فقر و بیخاکی گیلانی و مازندانی شد و میشود).
یارمحمد غربتی در گیلان بهمانند یک ناجی و پیغمبر وارد و بدل به سرور بومیان گیلانی میشود (پیشتر هم به کمک اشخاص اطلاعاتی چون رابینوی انگلیسی و وارثینش، این توهم جا انداختهشد که هیچ کس در گیلان قهرمان نیست مگر این که اجنبی باشد. همان پروسهای که بهنام محقق و مولف جعل سند میکرد که مثلا گیلانشاه، گیلانی نیست و یا حتی میرزا! بهرغم ضعف و پوشالیبودن این روایات کذب و پروپاگاندایی، بهخاطر قدرت زیاد تبلیغات دشمن، اسناد محکم حقیقی گیلانی بودن قهرمانانمان از نظرها پنهان میماند. چون گیلانی و مازندرانی همیشه برای قدرتهای کثیف حاکم دردسر ساز بودهاند و تن به دوشیده شدن نمیسپردند پس بایستی غرورشان را خرد کرد.
در ادامه سریال برای یارمحمد مالکیت زنی گیلانی بهنام وارش طرح میگردد (کافیست به جوکهای رایج در ایران علیه مردم کاسپین نظاره کنید. در واقع به لحاظ نمادین چهار چیز را اگر از یک ملت غارت کنی، آن ملت نابود میگردد؛ زن، زبان، زمین و غرور را)
حالا میرویم سراغ نقطه عطف این سریال. در قسمت یکم این سریال در دقیقه ۳۵ با یک سکانس ماهرانه روبرو میشویم. بخشی که با مابقی این سریال درجه سهِ آبکیِ دولتی متفاوت است.
در واقع کل این این قسمت سریال ساخته شده تا همین سکانس را در ذهن بیننده به تصویر بکشد. مانند یک تبلیغ هالیوودی ولی در سطحی بُنجلتر.
مثالی برایتان میآورم؛ در نظر بگیرید فیلمی رومانتیک را به تماشا نشستهاید. در بخشی از فیلم در زمان وصال عاشق و معشوق، در میزِ کنارِ بازیگر اصلی فیلم یک قوطی کوکاکولا قرار دارد و وی با ولع جرعهای از آن مینوشد. اثر این قسمت چنان بر ناخودآگاه جمعی قویست که ناخواسته این ملغمهٔ آب و شکر و جوهرِ مضر را بدل به میل و خواستهٔ بیننده میکند. و فیلم در روان فرد، فرمانِ کوکاکولا بنوش میدهد.
ولی در مورد سکانس مهندسیشده این سریال ضدگیلانی؛ یارمحمد یک بیگانه فارس است که نماینده گیلانیهایِ بس غیرت! (بنا به دیالوگ سریال) میشود و از آنها در برابر گیلانیهای دیگر (دار و دسته مافیایی) مراقبت میکند.
اما پیام فیلم چه میتواند باشد. آن پیامی که در بطن کلام ارباب (یعنی تلویزیون دولتی رسمی پارسیگو) به گیلک و تالش و طبری تزریق میشود!
پیام این است؛ شما مردمانِ همیشه سرکش و مبارز و باغیرت در گذشته باید اکنون در برابر مهاجران(مهاجمان) آنسوی کوههای البرز، بدل به مشتی بیغیرت شوید و نسبت به همخونهای کاسپیتان دشمن گردید(تفرقه) تا غارتتان کنیم!
آنجا که پروپاگاندای مدیای قدرت به کمک تصویر تلویزیون و دانش روانشناسی، فرمان میدهد؛ ای کاسپینی بیغیرت، با هم دشمنی کنید و مثل گوسفندان به چوپان و اربابی مهاجر(فارس) ایمان بیاورید.
فرمانی که در خدمت تغییر دموگرافیِ بافت جمعیتی و آسمیلاسیون و نابودی هویت و زبان و شأن مردم کاسپین در طی پروسه نسلکشی است. روندی که پس از قیام جنگل در حال تسریع میباشد. اما اینبار نه تنها از بلندگوی روسیه و انگلیس بلکه از بنگاه پروپاگاندای تلویزیون فارسی دولتی! اینجاست که میفهمیم که کاسپینی (گیلک و تالش و طبری و تات) هیچ دوستی ندارد؛ مگر خودش، کوه، مرداب و جنگل.