اگر به تماشای « گودزیلا در برابر کونگ » می نشینید، باید تمام شاخصه های درام را از ذهن بیرون کنید و حتی منطق هیولایی خود را هم کمی دستخوش تغییر نمائید تا بتوانید از فیلم جدید لذت ببرید. نبرد گودزیلا و کونگ در اینجا بیشتر از هر زمان دیگری به دنیای اَبَرقهرمانان و فرمول های خاص آن ها نزدیک شده و به طور مشخص، بازار هدف فیلم نوجوانان و جلب رضایت آن ها بوده است. « گودزیلا در برابر کونگ » در بخش داستانی نیز مضحک و فراموش شدنی است. در نهایت تصویری که از « گودزیلا در برابر کونگ » به یاد می ماند، جفت پا رفتن جناب کونگ در صورت گودزیلاست!
فیلم گودزیلا علیه کونگ برای اینکه بهمان دربارهی شخصِ مطمئنی که سُکان هدایت این فیلم را بهدست گرفته است قوت قلب بدهد، وقت تلف نمیکند. شاید در ظاهر کُشتی گرفتن یک میمون گنده و یک مارمولکِ اَتمی احمقانهتر از آن باشد که به خاطر دیدنِ کیفیتِ نتیجهاش دلشوره بگیریم، اما در آن واحد ایدهی زورآزمایی دوتا از اسطورهایترین هیولاهای تاریخ فرهنگ عامه همیشه جزیی بدوی، غریزی و جداییناپذیر از روانشناسی بشر بوده است؛ آن همان نیرویی است که اعمال متحیرالقولِ خدایان و پهلوانان و تایتانهای اسطورهشناسی یونان را در ناخودآگاهِ جمعی نیاکانمان پرورش داده بود و همان چیزی است که ما را در کمال ناخودآگاهی کودکانه به سوی کوبیدنِ اَکشنفیگورهایمان به یکدیگر و تصورِ میدانهای نبردی که بیحد و مرزتر و زنجیربُریدهتر از آن هستند که هیچ منطقِ بزرگسالانهای بتواند مانعشان شود هُل میداد. اکنون این نیاز با شنیدن اسم فیلمی مثل گودزیلا علیه کونگ شروع به خارش میکند؛ آب از لب و لوچم راه میاُفتد. برای از دست دادن عقلم، فریاد زدن «مُردهشور اسکورسیزی رو ببرن» و دو دستی تقدیم کردن مغزم بهدستِ پسربچهی ۱۰ سالهی درونم وسوسه میشوم!
از یک سو، گودزیلا علیه کونگ فیلمی نیست که به خاطرش حرص و جوش بخوری، اما از سوی دیگر، وقتی به انرژی خالصِ متراکم و پُرهرج و مرجِ محبوس در این ایده که حتی پیش از دیدنِ خود فیلم، خیالپردازیمان را قلقلک میدهد فکر میکنی، نمیتوانی جلوی خودت را برای خواهش و تمنا کردن از کائنات برای موفقیتِ آن در سیراب کردنِ این عطش اَبلهانه اما واقعی بگیری. واژهی کلیدی در اینجا «پُرهرج و مرج» است. موفقیت در این مأموریت نیازمندِ هرکولی است که قادر به اسیر کردن، رام کردن، منظم ساختن، کنترل کردن، هدایت کردن و متمرکز کردن این انرژی خورشیدی سرکش و گریزنده باشد. مخصوصا وقتی دربارهی مجموعهای حرف میزنیم که اُفت کیفی متداومش در جریان سه فیلمی که از عمرش گذشته، اُمیدوار باقی ماندن به نتیجهی کار را دشوار کرده است. با وجودِ این، نخستین لحظهی اطمینانبخشِ گودزیلا علیه کونگ در سریعترین زمانِ ممکن از راه میرسد: در جریان تیتراژ آغازینش. این تیتراژ که به مرور اتفاقات کلیدی فیلمهای قبلی مجموعه اختصاص دارد، مونتاژی از هیولاهای گوناگونی را که گودزیلا و کینگ کونگ تاکنون از سر راه برداشتهاند به نمایش میگذارد.
موتیف تکرارشوندهی این مونتاژ واژهی «مغلوبشده» است؛ تصویر روی لحظهی مرگِ دردناکِ دشمنان گودزیلا یا کینگ کونگ فریز میشود، یک ضربدر قرمز روی آنها خورده میشود و سپس، واژهی مغلوبشده روی آنها حک میشود. گرچه در ابتدا اینطور به نظر میرسد که تنها وظیفهی این مونتاژ به مرور «آنچه گذشت» خلاصه شده است، اما به تدریج هدفِ بازیگوشانهی واقعیاش آشکار میشود: نموداری از یک رقابتِ تکحذفی. حتما نمونهاش را بارها و بارها در تورنومنتهای فوتبال دیدهاید. سی و دو تیم به دو گروه ۱۶ تیمی تقسیم میشوند و دو به دو با هم رقابت میکنند؛ برندههای مرحلهی قبلی به یک هشتم نهایی، برندههای آنها به یک چهارم نهایی، برندههای آنها به نیمهنهایی و بالاخره دو برندهی باقیمانده در فینال در مقابلِ یکدیگر قرار میگیرند. چیزی که در انتهای تیتراژ آغازین فیلم با آن مواجه میشویم یک نمای کُلی از نمودار یک رقابتِ جام جهانیگونهی بینهیولایی است که اکنون گودزیلا و کینگ کونگ، تنها بازماندگانش هستند. این لحظه در مقایسه با زمان بسیار زیادی که هنوز از فیلم باقی مانده است کوچکتر از آن است که بتواند طرفدار شکاکی مثل من را نسبت به آینده خوشبین کند، اما به لحظهای کلیدی در زمینهچینی زاویهی دیدی که آدام وینگارد میخواهد از چارچوب آن نبرد این دو هیولا را به تصویر بکشد تبدیل میشود. این لحظه با نبرد گودزیلا و کینگ کونگ همچون فینالِ یک مسابقهی ورزشی پُرطرفدار رفتار میکند.
این لحظه بهمان سرنخ میدهد که این فیلم نسبت به ماهیتِ مسخرهی بالفطرهی ایدهی داستانیاش خودآگاه است و تصمیم گرفته بهجای اینکه آن را بهطرز خودویرانگرایانهای جدی بگیرد، از به تصویر کشیدنِ دستبهیقه شدنِ هیولاهایش خوش بگذارند و ما را نیز در خوشگذرانیاش سهیم کند؛ میخواهد بگوید این فیلم یک درام فاجعهای باپرستیژِ متظاهرِ عبوسِ پُرفیس و اِفادهای که در تلاش برای عبور دادن زورکی ایدهاش از فیلتر منطق و احساسات ظریفِ انسانی و دغدغههای تماتیکِ ژرف با کله پخش زمین میشود نیست؛ در عوض میخواهد بگوید این فیلم حکم تماشای یک اِلکلاسیکوی حساس با همهی داد و فریادها و کُریخوانیها و فحشها و ذوقزدگیها و تشویقهایی که شاملش میشود را دارد؛ این لحظه نوید فیلمی را میدهد که بهجای سالنِ سینما، باید در استادیوم کُشتیکج به نمایش گذاشته شود. فلشفوروارد به دو ساعت بعد: گودزیلا علیه کونگ با وفا کردن به قولی که در پایانِ تیتراژ آغازینش داده بود فقط به تبدیل شدن به بهترین فیلم آمریکایی گودزیلا و یکی از بهترین فیلمهای تاریخ مجموعهی گودزیلا بسنده نمیکند، بلکه پایش را یک قدم فراتر از این لقبهای بیارزش میگذارد و به مثال بارزی از مفهوم سینما در «شهربازی»ترین، تخلیهکنندهترین، افسارگسیختهترین، ویژوالترین و پُرریختوپاشترین تعریفش صعود میکند.
عدهای طوری از اسکورسیزی به خاطر خطاب کردن فیلمهای مارول بهعنوان «شهربازی» دلخور شده بودند که گویی این صفت، منفی یا تحقیرکننده است. درحالیکه فیلمهای مارول باید از خدایشان هم باشد که بتوانند اینقدر در به آشوب درآوردنِ احساساتِ تماشاکرانش خوب باشند که لیاقتِ تصاحب این صفت متعالی که در رزرو پارک ژوراسیکها، مد مکس: جادهی خشمها و ترمیناتور ۲ها است را بهدست بیاورند و گودزیلا علیه کونگ از این منظر شایستگی خطاب شدن با این صفت را بهدست میآورد.
گودزیلا هیولای بسیار انعطافپذیری است. فیلمهای او به دو گروهِ کُلی تقسیم میشوند؛ در یک سمت، فیلمهایی مثل گودزیلای ایشیرو هوندا، شینگودزیلا یا گودزیلای گرت اِدواردز قرار میگیرند که با او همچون یک وحشتِ کیهانیِ غیرقابلهضم، یک آنتاگونیستِ شرور توقفناپذیر و تمثیلی میخکوبکننده از فاجعههای دنیای واقعی استفاده میکنند و در سمت دیگر، جنبهی ماجراجویانهتر و رنگارنگتر این کاراکتر قرار دارد که پُر از اکتشاف در سیارههای دوراُفتاده، بیگانگان شرور، سفر در زمان، بشقابپرندهها، تفنگهای لیزری، ابزارآلاتِ سایفای، اژدهایان سهسر، رُباتهای ساختهشده با استفاده از جنازهی اژدهایان سهسر و در مجموع عصارهای که بهعنوان «جنون انیمهای» میشناسیم است