نقدی بر فیلم Rampage با بازی دواین جانسون (راک)

[ad id='39844']

نقد بررسی فیلم رمپیج ساخته شرکت برادران وارنر

مووی مگ « رمپیج » نام بازی کامپیوتری هست که احتمالا کسانی که با بازیهای آرکید در دهه هشتاد میلادی سر و کار داشته اند، به خوبی آن را به خاطر می آورند. بازی که برای کنسول های بازی مختلفی از جمله سگا و نینتندو نیز منتشر شد و توانست به محبوبیت فراوانی دست یابد، هرچند که بعدها شرکت سازنده آن یعنی میدوی ( Midway ) رفته رفته به دلیل اختلافات مالی مدیرانش از هم پاشید و این عنوان هم هرگز نتوانست مسیر خود را در دنیای بازیهای کامپیوتری ادامه دهد.

اما پس از سالها ، هالیوود به سراغ زنده کردن گوریل مشهور این عنوان رفته و تصمیم گرفته تا او را پس از دهه ها به سینما بیاورد تا این عنوان هم سهمی در پرده نقره ای داشته باشد. پیش از این هالیوود با ساخت عنوان « پیکسل ها » که در آن شخصیت های گوناگون دنیای بازی های آرکید نظیر ” پَک من ” حضور داشتند، توانسته بود فروش قابل قبولی را بدست آورد تا بتواند چراغ سبزی برای ورود دیگر جانوران بازیهای کلاسیک کامپیوتری به عرصه سینما باشد.

داستان فیلم درباره گوریلی به نام جورج است که مدتهاست ارتباط نزدیکی با دیویس ( دواین جانسون ) دارد. همه چیز درباره این دو به خوبی پیش می رود تا اینکه یک اتفاق غیر منتظره باعث می شود همه چیز را برهم بریزد سایز جورج از آنچه که یک گوریل باید باشد، بسیار بزرگتر شود! اما مشکل تنها مربوط به گوریل نمی شود چراکه در آن سوی آمریکا هم یک گرگ و کرکدیل نیز وضعیت مشابهی دارند و قرار هست که در کنار هم شیکاگو را نابود نمایند. در این وضعیت دیویس و دختری به نام کیت ( نائومی هریس ) تشکیل یک تیم می دهند تا این غول های ناآرام را به سکوت دعوت کنند اما…

« رمپیج » را برد پیتون کارگردانی کرده که پیش از این دو فیلم « سان اندریس » و « سفر ۲ : جزیره اسرار آمیز » را کارگردانی کرده. دو اثری که با حضور بازیگر اصلی این فیلم یعنی دواین جانسون ساخته شده و به نظر می رسد که این دو در کنار یکدیگر همکاری بلند مدتی را در حوزه سینمای اکشن آغاز کرده اند. چنانچه دو اثر قبلی کارگردان و مخصوصاً « سان اندریس » را دیده باشید، می توانید از آنچه که قرار هست در « رمپیج » تجربه نمائید آگاه شوید چراکه جدیدترین ساخته پیتون، چندان متفاوت از ساخته قبلی اش نیست و در اینجا فقط چندتایی هیولا به داستان منتقل شده اند که باعث می شود هیجانی به مراتب بیشتر از تماشای تکان زمین نصیب مخاطب شود.

« رمپیج » از بازی اقتباس شده که بهرحال تمام موجودیت آن در یک خط قابل تعریف است و به سختی می توان به چیزی بیشتر از همان یه خط در بازی اشاره نمود! از این جهت پیتون و تیم نویسندگان نیاز داشته اند تا فیلمنامه ای تدارک ببینند که در نهایت جورج را به نقطه ای از شیکاگو رسانده تا بتواند با خیال راحت نابود کند و فریاد بزند. رسیدن جورج به شیکاگو و خرابی آن، بخشی است که فیلم در آن درجا نمی زند و بهرحال آنچه که طرفداران و مخاطبین سینما از یک عنوان اکشن گوریل محور انتظار دارند را تقدیمشان می کند. اما پیش از رسیدن به این لحظات که بسیار هم دیر به وقوع می پیوندد، فیلم مسیر متفاوتی را تا رسیدن به هدف پیش می گیرد که عجیب و ناامید کننده است.

فیلمنامه اثر یکی از عجیب ترین و در عین حال ضعیف ترین بخش های فیلم را تشکیل می دهد. یعنی جایی که فیلم سعی در روایت یک داستان ساده و مشخص دارد اما در این روند آنچنان به کلیشه های مضحک پایبند می گردد که تماشاگر را به تعجب وا می دارد. شخصیت هایی که در « رمپیج » به مقابل دوربین می آیند، هیچ تضمینی برای رویت دوباره شان در تصویر نیست و گاهاً به یکباره می آیند و چیزی گفته و از تصویر خارج می شوند و دیگر ردی از آنان بر جای نمی ماند! فارغ از شخصیت های مکمل داستان، خودِ دیویس با بازی دواین جانسون نیز ملغمه ای از رفتارهای بامزه است که اصولاً جدی گرفتن او ر ا به سخت ترین بخش فیلم تبدیل می کند.

شخصیتی که در دقایقی از فیلم جدی و مصمم است اما سازندگان به یکباره تصمیم می گیرند تا کمی بامزگی و طنز هم به او اضافه نمایند که این اتفاق در بدترین و بی مزه ترین حالت ممکن به تصویر نشسته! به تمام این موارد باید منطق روایی فیلم در خلق اکشن را هم اضافه کرد که اصولاً کالبدی غیر انسانی به دیویس بخشیده و او را روئین تن معرفی می نماید. مهم نیست که گوریل و گرگ و کروکدیل در ابعاد چند برابری در شهر حضور داشته باشند یا او بین آسمان و زمین معلق باشد، در اینجا خودِ دیویس از بحران مبراست و تماشاگر می تواند با خیال راحت و عدم وابستگی به هیجانات درونی، به تماشای او بنشیند و هرگز نگران سرنوشتش نشود؛ خواه او در زمین یا دهان گرگ باشد!

در کنار دواین جانسون در این فیلم، نائومی هریس حضور دارد که خیلی کارکردی در فیلم ندارد و در بیشتر دقایق فیلم در حال غافلگیر شدن و پرسیدن چند باره سوالاتی نظیر« الان چه کار کنیم » می باشد. اما جالب ترین بخش فیلم مربوط به شخصیت منفی داستان است که از حیث سیاه و سفید بودن شباهت عجیب و جالبی به بدمن های کلاسیک تاریخ سینما دارد. از آن دسته بدمن هایی که نمی دانیم چرا تحت هر شرایطی بد هستند و کوچکترین وجه انسانی در آنان یافت نمی شوند؛ از جنس انسانهایی که به بحران های انسانی می خندند و خنده هایشان شیطانی ست! بدمن « رمپیج » انگیزه های غیر منطقی برای اقدامات خود دارند و در مجموع، درک دنیایشان برای تماشاگر سخت است.

خوشبختانه « رمپیج » از عنوانی اقتباس شده که خیلی ها حتی آن را به خاطر ندارند و بعید به نظر می رسد که طرفداران دو آتشه چندانی هم داشته باشد. این موضوع سبب می شود تا جدیدترین فیلم دواین جانسون فقط یک اکشن ساده و سطحی باشد که در آن مخاطب با حیوانات غول پیکر بدون دیالوگ، همذات پنداری بیشتری به نسبت آدمهای داستان خواهد داشت! آدمهایی که اعتقادات و تصمیمات مهم زندگی شان به یکباره در ده ثانیه تغییر می کند و انگیزه هایشان از رقم زدن فاجعه در شیکاگو مشخص نیست. بطور خلاصه، برای تماشای « رمپیج » خیلی نباید به دنبال دلیل و برهان برای اتفاقات داخل فیلم بود؛ بلکه باید آنان را همانطور که هست پذیرفت و سکوت کرد و هنگام تماشای فیلم همراه با جورج، فریاد کشید!

[ad id='39844']

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *