نقد سریال سابرینا شبکه نتفلیکس

[ad id='39844']

[quote]با بررسی سریال فانتزی ترسناک Chilling Adventures of Sabrina محصول شبکه استریم نتفلیکس همراه شما عزیزان هستیم همراه ما باشید[/quote]

دل‌تنگ شدن برای لمس دوباره‌ی حس ورود به یک جهان کامل، تعریف‌شده و متفاوت از دنیای عادی‌مان درون یک قصه‌ی فانتزی بلند، احتمالا احساسی است که فقط طرفداران پروپا قرص این ژانر محترم و ستودنی آن را می‌فهمند. آدم‌هایی که «ارباب حلقه‌ها» (The Lord of the Rings)، «هری پاتر» (Harry Potter)، «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) و بسیاری فیلم‌ها و سریال‌های خواستنی دیگر دنیای تخیلات را با همه‌ی تفاوت‌های‌شان، قبل از هر چیز از این منظر ستایش می‌کنند که با کمک آن‌ها، شانس زندگی کردن در جهان‌های تازه‌ای را به چنگ آورده‌اند. یک تجربه‌ی ستودنی و جذاب که هیچ مدل هم‌ذات‌پنداری و هیچ شکلی از داستان‌گویی‌های فوق‌العاده‌ی حاضر در ژانرهایی خارج از فانتزی، نمی‌توانند جایگزینش بشوند و اصولا در فیلم‌های مجموعه‌ای یا سریال‌های تلویزیونی، نمود بیشتری پیدا می‌کند. پس بگذارید به عنوان یکی از دوست‌داران و ستایش‌کنندگان همیشگی دنیاهای دوست‌داشتنی بیرون کشیده‌شده از دل تخیلات، قبل از هر چیز همین را بگویم که سریال Chilling Adventures of Sabrina، از پس ترسیم تمام آن‌چه که برای وارد شدن به جهانی جایگزین و شاید غیرواقعی نیاز داریم، برمی‌آید. طوری که فارغ از همه‌ی ارزش‌های هنری‌اش و همه‌ی قدرت‌نمایی‌هایی که در راه سرگرم کردن‌تان به نمایش می‌گذارد، می‌تواند به مخاطب هدف خود، آرزوی حضور در جهانش را بدهد و از آن‌جایی که این جهان نسخه‌ی تغییریافته اما کاملا باورپذیری از دنیای پیرامون خودمان است، این ویژگی مثبت دوست‌داشتنی، خیلی سریع بدل به یک نقطه‌ی قوت فوق‌العاده می‌شود.

اتمسفر حاکم بر داستان سریال و از آن مهم‌تر پرتره‌ی عمیقی که محصول نت‌فلیکس از شهر نه‌چندان بزرگ ولی پیچیده و پر رمز و راز گرین‌دیل به تصویر می‌کشد، یکی از اصلی‌ترین دلایل لایق تماشا بودن محصول مورد بحث، به حساب می‌آید. چون یکی از آن عناصر شکل‌دهنده به قصه است که می‌توان اوج هماهنگی و تعادل بین اجزای اثر را درونش مشاهده کرد. در حقیقت نحوه‌ی کارکرد اتمسفرسازی‌های سریال، وابستگی شدیدی به تقسیم کردن مناطق گوناگون شهر به بخش‌های کوچک‌تر مانند جنگل، معادن، مدرسه‌ی عادی و ساختمان‌های دیگر دارد. شهری که مثلا جنگل‌هایش جادویی، معادنش شیطانی و بقیه‌ی مناطقش کاملا عادی هستند. در آن طرف ماجرا اما نسخه‌ی متفاوت همین محیط را داریم که به بیان بهتر با محوریت ساختمان‌هایی همچون کلیسای شب (محل عبادت جادوگران در داستان) و مدرسه‌ی هنرهای نادیدنی (محل تدریس جادوگران جوان)، ترسیم شده است. این وسط اما نکته‌ی مثبت «ماجراجویی‌های ترسناک سابرینا» فقط پرجزئیات بودن و فلسفه‌مند ظاهر شدن تک‌تک این مکان‌ها نیست و بیشتر، به ارتباطات عمیق آن‌ها با یکدیگر برمی‌گردد.

ارتباطاتی آن‌قدر پیچیده که بیننده هرگز نتواند موقع دنبال کردن‌شان، جادو و واقعیت را از یکدیگر متمایز ببیند و در هر موقعیتی، انتظار از راه رسیدن هر چیزی را داشته باشد. هم ممکن است درون یک خانه‌ی ظاهرا عادی از شهر گرین‌دیل با یک عنصر جادویی افسانه‌ای یا شیطانی به خصوص مواجه شود و هم ممکن است درون مدرسه‌ی هنرهای نادیدنی، نوجوانانی با دغدغه‌های کاملا مشابه با آدم‌های حاضر در مدرسه‌ی عادی شهر را تماشا کند. نتیجه هم نمی‌تواند چیزی باشد جز غیرمنتظره شدن سریال. جز پیوستگی تمام بخش‌های نقشه‌ای که به مخاطب نشان می‌دهد. پس عجیب هم نیست که تماشاگر جهان رازآلودش را با آغوش باز بپذیرد و کشف تک‌تک مناطق حاضر در آن همراه با کاراکتر اصلی قصه، برایش در فرم تجربه‌ای ناب و هیجان‌انگیز ظاهر شود. راستی، Chilling Adventures of Sabrina به همان اندازه که خوب دنیایش را نشان‌تان می‌دهد، خوب هم از پس مخفی کردن عناصر مهم و مکان‌های خاص آن و همچنین بدون حد و مرز نشان دادنش برمی‌آید. پس شما هم همزمان با لذت بردن از اکتشاف نقطه به نقطه‌اش، از جایی به بعد می‌فهمید که همواره نشستن مقابل یک اپیزود جدید از این سریال، می‌تواند به معنی سفر به دنیایی از لوکیشن‌های تازه یا کشف کردن وحشت‌ها و شادی‌های ناشناخته‌ی پنهان‌شده درون یکی از محیط‌هایی که پیش‌تر موفق به دیدن‌شان شده‌اید، باشد.

اما افزون بر اتمسفرسازی عالی، دومین نقطه‌ی قوت پررنگ نسخه‌ی تصویری زندگی سابرینا اسپل‌من با بازی کم‌نقص و مثال‌زدنی کرنان شیپکا، شخصیت‌های خاکستری، اسطوره‌ها، پروتاگونیست‌ها و آنتاگونیست‌هایش هستند. موجوداتی که چه انسان و چه غیرانسان باشند، یا در مقابل‌شان قرار نمی‌گیرید، یا سریال تا انتهای وجودیت‌شان را برای‌تان کندوکاو می‌کند. جالب‌تر آن که شناسایی تک‌تک کاراکترهای اصلی و فرعی اثر هم انصافا لذت خاص خودش را دارد و به علت قرارگیری دائمی آن‌ها درون قوس‌های شخصیتی قابل لمس و گوناگون، تبدیل به تجربه‌ای غیر قابل پیش‌بینی می‌شود. از عمه‌های سابرینا یعنی زلدا و هیلدا اسپل‌من که حکم سرپرست‌های دائمی‌اش را دارند تا هاروی کینکل ساده و فانی که عشق دوطرفه‌اش به سابرینا، به شکل غیرمنتظره‌ای باورپذیر و مهم به نظر می‌رسد. تازه این‌ها فقط دسته‌ی محدودی از کاراکترهای سریال هستند و باید به لیست شخصیت‌های پیچیده و عجیب اثر، پدر بلک‌وود یعنی رهبر کلیسای شب، امبروز اسپل‌من، خانم واردول، رزالیند واکر، پرودنس نایت، اگثا، دورکس و سوزی پاتنام را هم اضافه کرد.

سریال سعی می‌کند دائما با وقت گذاشتن برای تمامی این شخصیت‌ها و اختصاص دادن جزئیات بیشتر و بیشتر به آن‌ها، رابطه‌ی قابل لمس‌تری بین تماشاگر و تک‌تک‌شان برقرار کند. البته که Chilling Adventures of Sabrina چه در این بخش و چه در بعضی قسمت‌های جریان‌یافته درون مدرسه در اوایل داستان، شباهت انکارناپذیری به تمام کلیشه‌های قصه‌های نوجوانانه‌ی مشابه پیدا می‌کند، اما حتی همین هم جلوی رسیدنش به سطح متفاوتی از کیفیت را نگرفته است. چون مثلا با بهره‌برداری از ترفند پررنگ کردن تضادها و نقاط اشتراک هر کدام از شخصیت‌ها با یکدیگر، دائما آن‌ها را روی هم سوار می‌کند و با کمک محبوبیت یا تنفربرانگیز ظاهر شدن یک کاراکتر، قسمت زیادی از مسیر پردازش فرد دیگری را هم می‌رود. به گونه‌ای که اگر بعد از چند اپیزود تماشا کردن سریال، هر کدام از دو کاراکتر اصلی آن را کنار هم بگذارید، خیلی سریع حتی فکر کردن به نقاط اشتراک و تفاوت‌شان، شیمی حاضر در بین آن‌ها را برای‌تان پررنگ‌تر از قبل می‌کند.

همچنین Chilling Adventures of Sabrina، همان‌گونه که گفتم گستره‌ی غیر قابل حدس و بزرگی از شخصیت‌ها را شامل می‌شود. یعنی هم کاراکترهایی دارد که همیشه در طرف خوب ماجرا قرار می‌گیرند، هم افراد و موجوداتی که دشمنان و آزاردهندگان ابدی شخصیت‌های مثبت هستند، هم کاراکترهایی که بیشتر در جلوه‌ی نمادین‌شان تعریف می‌شوند و هم انسان‌ها و جادوگرانی که جلوه‌ی خاکستری‌شان، باعث قابل پیش‌بینی نبودن‌شان می‌شود. اما سریال حتی در پیش‌برد عناصر شخصیتی این کاراکترها نیز تسلیم‌ناپذیر و پر دل و جرئت، ابایی از بخشیدن رفتارهای متفاوت به هر کدام از آن‌ها ندارد و با این که به شدت از پس چارچوب‌سازی برای تک به تک شخصیت‌های مهمش برمی‌آید، آن‌قدر به دور از چشمان‌تان ویژگی‌های خاصی را در وجودشان می‌پروراند که هر لحظه، امکان روبه‌رو شدن با کاری ورای چارچوب تعریف‌شده برای آن‌ها در داستان، وجود داشته باشد. اتفاقی که هم به اندازه‌ی کافی شوکه‌کننده است و هم بعد از رخ دادن، تازه تماشاگر را به یاد تمام زمینه‌چینی‌های غیرمستقیم اثر برای از راه رسیدنش می‌اندازد. از همه جالب‌تر آن که حتی قهرمان اصلی داستان یعنی سابرینا اسپل‌من هم برخلاف پروتاگونیست‌های دیده‌شده در اکثر آثار مشابه، به هیچ عنوان یک کاراکتر چندخطی نیست و با هر قسمت سریال، بیشتر از قبل عمیق، پیچیده، لایق احترام، اشکال‌دار و دوست‌داشتنی به نظر می‌رسد. در حد و اندازه‌ای که وقتی نیمه‌ی فصل اول را پشت سر می‌گذاریم، عملا در بسیاری از موقعیت‌ها، به هیچ عنوان نمی‌توان نسبت به کارهای سابرینا قبل از انجام شدن‌شان مطمئن بود و در عین حال، نه تنها این کارها هیچ‌وقت باعث تخریب تصورات‌مان از او نمی‌شوند، بلکه وی را به کاراکتر بزرگ‌تر و واقعی‌تری تبدیل می‌کنند.

وقتی در حال صحبت راجع به یک سریال با محوریت شخصیتی مشخص همچون سابرینا هستیم، احتمالا انتظار اتفاق افتادن سناریوی مشابه شرح‌داده‌شده برای اکثر کاراکترهای داستان را نداریم. ولی حقیقتش را بخواهید، باید پذیرفت که در محصول جدید نت‌فلیکس، ما حقیقتا دنیایی از کاراکترهای گوناگون را در حال تجربه کردن چنین چیزهایی می‌بینیم. آن‌ها انسان‌ها یا جادوگرانی ثابت نیستند و در عین حفظ ویژگی‌های اصلی‌شان در تمام قصه، با هر اتفاق مهم، تغییراتی در حد و اندازه‌ی خودشان هم پیدا می‌کنند. همین هم فضای داستانی اثر را به سمت زنده‌تر شدن می‌برد و سبب می‌شود که دنبال کردن دقایق Chilling Adventures of Sabrina، بعضا حس نگاه انداختن به زندگی مهم‌ترین اعضای یک جامعه‌ی کاملا واقعی و متفاوت را داشته باشد. جامعه‌ای که در آن بعضی‌ها درون نقش‌های تعریف‌شده‌شان قرار می‌گیرند و بعضی‌ها هم مثل دنیای واقعی، مشغول دنبال کردن یک هدف کلی نیستند. اما تک‌تک این افراد، پتانسیل خوب بودن، انجام کارهای منفی و حضور همزمان در جبهه‌هایی کاملا در تضاد با یکدیگر را دارند.

آن‌چه که در دل فضاسازی‌های عالی اثر، کیفیت شخصیت‌پردازی‌ها و شیمی‌های خلق‌شده مابین کاراکترهای قصه را به اوج می‌رساند، نقش‌آفرینی معرکه‌ی بازیگرانش است. اجراکنندگان لایق ستایشی که هرگز از کاراکترهای‌شان عقب نمانده‌اند و آن‌ها را دائما به درستی نشان‌مان می‌دهند. راس لینچ در نقش هاروی کینکل، همواره همان پسر عاشق‌پیشه، ناراحت از وضعیت خانوادگی و ساده‌ای است که غم‌ها و شادی‌های اغراق‌آمیزش، هیچ‌وقت باعث قطع ارتباط جدی وی با تماشاگر نمی‌شود. لوسی دیویس و میراندا اتو هم که به ترتیب در نقش‌های هیلدا و زلدا اسپل‌من، به شکلی عالی در تنفربرانگیز ظاهر شدن در برخی لحظه‌ها، دوست‌داشتنی بودن در ثانیه‌های دیگر و دائما جدی جلوه دادن شخصیت‌شان با همه‌ی اغراقی که دارد، به موفقیت دست می‌یابند. علاوه بر آن‌ها، در سریال چنس پردومو را داریم که رسما امبروز را انقدر خوب اجرا می‌کند که حتی درون ذهن‌مان، نتوانیم آن‌ها را جدا از یکدیگر تصور کنیم و همچنین جاز سینکلر و لاکلن واتسون را مشغول ساختن قهرمانانی کوچک و پراشتباه اما مهربان به نام‌های رزالیند و سوزی می‌بینیم. خلاصه که نقش‌آفرینی‌هایی که لابه‌لای دقایق «ماجراجویی‌های ترسناک سابرینا» با آن‌ها مواجه می‌شوید، تمامی‌شان قابل بحث و به اندازه‌ی کافی پیچیده هستند. حالا ممکن است بعضی‌های‌شان خوب باشند، بعضی عالی جلوه کنند و بعضی‌های دیگر مثل بازی درخشان شخص کرنان شیپکا هم دائما فوق‌العاده به نظر بیایند.

 

 

[ad id='39844']

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *