[quote]با بررسی فیلم جمشیدیه دومین فیلم یلدا جبلی در جشنواره ۳۷ فیلم فجر خدمت شما عزیزان هستیم با ما همراه باشید[/quote]
«جمشیدیه» دومین اثر یلدا جبلی بعد از «داره صبح میشه»، برخلاف فیلم اول این فیلمساز، یک کپی تقریباً برابر اصل است از «بدون تاریخ، بدون امضا». فیلم قصه ترانه است که بعد از یک درگیری خیابان میان شوهرش (حامد کمیلی) و یک راننده تاکسی، ناخواسته با گوشی موبایلش، ضرباتی به گردن راننده تاکسی وارد میآورد و چند روز بعد اعلامیه ترحیم آن راننده را میبیند و به این فکر میافتد که شاید ضربات او باعث مرگ راننده شده است. عذاب وجدان، ترانه را وادار میسازد خود را به پلیس معرفی کند و با اعتراف او، پرونده مرگ بهظاهر طبیعی راننده گشوده میشود.با پیشرفت روایت، قصه از مسیر قبلیاش منحرف میشود و وارد فاز جدیدی میشود؛ تلاش برای اثبات بیگناهی ترانه، سکانسهایی که در دادگاه میگذرد و خانواده نگرانی که گرد ترانه آمدهاند تا دختر خود را برای عبور از این بحران یاری دهند.
جبلی در «جمشیدیه»، قصهاش را با همان نگاه اخلاقگرایی که این روزها تبدیل به آفتی در سینمای ایران شده است که انگار خلاقیت را خفه میکند، شروع میکند، دو خانواده از دو طبقه متفاوت اجتماعی را در مقابل هم قرار میدهد و اسیر همان شعارهایی میشود که سینمای فرهادی در دهه اخیر آغازکننده آن بود؛ گسست و دوری طبقات بالا و پایین جامعه. اما در ادامه، جبلی، سرنخ ابتدایی قصهاش را رها میکند و وارد یک فضای دیگر میشود، فضایی که با دلهره نسبت به سرنوشت ترانه همراه است و یک درام کاملاً دادگاهی را به نمایش میگذارد. اما گشتوگذار فیلمساز در ابعاد مختلف قصهگویی همینجا پایان نمییابد. در سکانسهایی که در دادگاه اتفاق میافتد، همسر ترانه، خطابهای شبیه دفاع از پایاننامه ارائه میدهد و از عدم وجود قانون بازدارنده درزمینهٔ برخوردهای اجتماعی میگوید، از عدم حضور زنان در ورزشگاه میگوید و ترانه هم برای دفاعیات پایانی خود، از مصائب زنانی میگوید که در جامعهای خشن زندگی میکنند و با دفن ترسها و عقدههای روانی ناشی از خشونت اجتماعی، هر آن ممکن است مثل یک بمب عملنکرده منفجر شوند و چنین فجایعی به بارآورند.
جبلی، در مسیر روایتش، از قصهگویی غافل میشود و با طرح مسائل و مشکلات اجتماعی، نهتنها از مسیر اصلی قصهاش دور میشود که اساساً، علت و معلول را در هم میآمیزد و با شیوهای سفسطه گونه، مسیر روایتش را به انحراف میکشاند. قصهای که با دغدغههای اخلاقی آغاز میشود، به ناگاه به مسائل فمینیستی میرسد و بعد هم نگاهی جامعهشناختی به بحث کنترل و مدیریت اجتماعی عرضه میکند، منتها، تمام این گریز زدنها، نهتنها کارکرد روایی ندارند و فقط قصهای سرراست را بیدلیل میپیچانند و به گرهای کوره تبدیل میکنند، بلکه نگاهی ناقص و فاقد علیت را عرضه میکنند. جبلی از خشونت کلامی در جامعه میگوید، از درگیریها و برخوردهای گاهگاه که همه ما با آن مواجه شدهایم و بعضاً قربانیاش هم بودهایم، اما این فقط صورتمسئله است و آنچه در زیر این درگیریها و خشمهای فروخورده که ناگهان مانند یک آتشفشان فوران میکند، بهکل ماجرای دیگری دارد. این برخوردها، شاید با نبود قانون بازدارنده مناسب بیشتر گسترش مییابند و اثر انفجاری بیشتری به خود میگیرند، اما معلول نبود قانون نیستند. ریشه این ناهنجاری اخلاقی در جامعه خشمگین اجتماعی را باید جای دیگری جستجو کرد؛ در همان تفاوت طبقاتی که جبلی، گذرا از آن میگذرد و با بحثهای اخلاقی سروته آن را هم میآورد، در همان فشارهای زندگی کارگری که روز و شب افراد را یکی میکند، در تلاشها و نرسیدنها، در نبود عدالت اجتماعی.
جبلی که در دومین اثرش مجدداً با فردین خلعتبری در نگارش فیلمنامه همکاری کرده است، با همین فیلمنامه اولین ضربه را به فیلمش وارد میکند. فیلمنامهای که منطق روایی ندارد، قصهگوییاش میلنگد و شخصیتهایش سطحی و ماکتوار به نظر میرسند. فیلمنامه جبلی، عاجز است تا خط داستانی مشخصی را پیگیری کند، حرفهای فیلمساز را منتقل کند و رویکرد جامعهشناختی مدنظر قصه فیلم را موشکافی و تحلیل کند. به همین دلیل هم هست که با وجود زمان نسبتا طولانی فیلم، بیننده تا پایان هم متوجه نمیشود که فیلمساز، دقیقا قصد داشته در چه موردی صحبت کند و اصلا پیام فیلمش چه بوده است.