دلیل ممنوع التصویری محمد علی نجفی شهردارتهران

[ad id='39844']

دلیل ممنوع التصویری محمد علی نجفی شهردارتهران

خبرگزاری ایسنا: شهردار تهران به شائبه ممنوع‌ التصویر شدنش واکنش نشان داد.
 
محمدعلی نجفی در پاسخ به سوالات خبرنگاران درخصوص شائبه ممنوع‌التصویر شدنش تصریح کرد: در نشستی با فرماندهان نیروهای انتظامی داشته و حتی مصاحبه‌ای با شبکه‌های تلویزیونی انجام دادم اما این مصاحبه پخش نشد و با وجود این مساله شایعه ممنوع‌التصویری‌ام را شنیدم. 
شهردار تهران با بیان اینکه روز گذشته می‌خواستم از آقای علی عسگری بپرسم که اگر ممنوع‌التصویر هستم فکری کنم، گفت: من هم درخصوص ممنوع‌التصویری‌ام شنیده‌ام اما دقیقا نمیدانم این اتفاق افتاده است یا خیر؟
بیوگرافی طولانی محمد علی نجفی

در سال ۱۳۳۰ (۲۳ دی ماه) در خانه‌ای واقع در منطقه متوسط نشین تهران (خیابان سلسبیل یا رودکی فعلی، خیابان آریانا یا مالک اشتر فعلی، کوچه نیکزاد) متولد شدم . پدرم مرحوم احمدعلی نجفی فرزند یک روحانی بود که درسال ۱۳۱۲ از روستایی واقع در کلات خراسان به تهران آمده و در ارتش استخدام شده بودند. مادرم اصالتا تهرانی و دارای کمی سواد هستند.

دوران کودکی را در محیط گرم و صمیمی خانواده در کنار دو خواهر و دو برادرم سپری و در سال ۱۳۳۷ در دبستان دولتی خواجو ثبت‌نام کردم. از آغاز تحصیل، خانواده‌ام و معلمانم مرا برای درس خواندن بیشتر تشویق نمودند و در سال ۱۳۴۳ گواهینامه ششم دبستان را در نظام قدیمی آموزش و پرورش با رتبه شاگرد اولی تهران کسب نمودم.

برای تحصیل در دبیرستان اسدآبادی واقع در میدان رشدیه ثبت نام و تا سال پنجم متوسطه در همانجا تحصیل کردم. البته دبیرستان، دولتی و از نظر سطح تحصیلی نسبتا ضعیف بود. سال ششم دبیرستان را در دبیرستان مروی (که آن زمان جزو بهترین مدارس دولتی تهران بود) گذراندم و در امتحانات نهایی با معدل ۴۵/۱۹ در رشته ریاضی فارغ‌‌التحصیل شدم و رتبه اول تهران و دوم امتحانات نهایی کشور را به دست آوردم. البته در آن دوران کسب معدل ۱۸ در امتحانات (۱۸۰ نمره در۱۰ درس) کار بسیار مشکلی بود.

در طول دوران تحصیل در مدرسه، فعالیت‌های ورزشی و هنری مختصری هم داشتم و هیچگاه یک شاگرد منزوی و درس خوان به معنی مصطلح منفی میان دانش‌آموزان محسوب نمی‌شدم. فردی اجتماعی بودم و تقریبا با تمام بچه‌های کلاس، دوست. به خاطر همین دوستی‌های رنگارنگ هم بعضی اوقات با مشکلاتی مواجه می‌شدم؛ از جمله رودر بایستی‌های رساندن تقلب به بچه‌ها در امتحانات و وقت زیادی که برای تدریس خصوصی به دوستانی که درسشان ضعیف بود صرف می‌کردم. در عین حال در هیئت‌های مذهبی و جلسات عزاداری و وعظ و … نیز شرکت داشتم و در ایام محرم در هیئت جوانان محل که از سال ۱۳۴۲ پایه‌گذاری کرده بودیم (و تا امروز هم به فعالیت خود ادامه می‌دهد) فعال بودم و از افتخاراتم عشق به خاندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام است.

سال ۱۳۴۹ می‌توانستم بدون کنکور وارد دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر آن زمان) شوم. ولی شهریه دانشگاه دو هزار تومان بود که پرداخت آن برای من آسان نبود. از طرف دیگر دانشگاه شریف کسانی را که در کنکور شرکت می‌کردند و رتبه اول هر رشته را کسب می‌نمودند از پرداخت شهریه معاف می‌ساخت. بنابراین در واقع به یک ریسک دست زدم و از ورود بدون کنکور به دانشگاه چشم‌پوشی و در کنکور دانشگاه‌ها شرکت کردم و رشته مهندسی متالورژی دانشگاه صنعتی شریف را به عنوان انتخاب اول خود برگزیدم.

خوشبختانه در همان رشته رتبه اول آزمون ورودی را به دست آوردم و بدین ترتیب هم به خواست خود مبنی بر ورود به دانشگاه صنعتی رسیدم و هم از پرداخت شهریه معاف شدم.تحصیل در دانشگاه شریف برای من خیلی خوشایند و لذت‌بخش بود و بخشی از بهترین دوران زندگی مرا به خود اختصاص داد.

در همان سال اول تحصیل متوجه شدم که به مهندسی و به خصوص رشته متالورژی علاقه چندانی ندارم.تشویق استادان خوبی که در دانشکده ریاضی و علوم کامپیوتر تدریس می‌کردند (از جمله آنها باید از آقای دکتر ضرغامی و آقای دکتر بهزاد یاد کنم) موجب شد که در پایان سال دوم تحصیلم به رشته ریاضی تغییر رشته دهم. البته این تغییر رشته هم خلاف سنت مرسوم در دانشگاه آن زمان بود (معمولا دانشجویان از رشته‌های علوم پایه به مهندسی یا پزشکی می‌رفتند و نه بالعکس) و هم احتمال می‌‌رفت که به خاطر این تغییر رشته از نظر درسی با مشکل مواجه و مجبور شوم یک نیم‌ سال تحصیلی بیشتر  در دانشگاه بمانم.

همین جا این مطلب را هم بگویم که در آن دوران دانشگاه صنعتی شریف (و چند دانشگاه دیگر کشور) مرکز فعالیت‌های سیاسی علیه رژیم پهلوی بود و از جمله در فروردین ۱۳۵۰ گارد مخصوص دانشگاه که برای سرکوبی اعتصابات و تظاهرات دانشجویان تشکیل شده بود به دانشجویان معترض در دانشگاه حمله کرد و تعداد زیادی را مجروح و تعدادی را دستگیر نمود. بنده نیز بی‌نصیب نماندم و بعد از جنگ و گریز و خوردن کتک نسبتا مفصل، از دانشگاه فرار کردم و چند روز بعد به همراه جمع کثیری از دانشجویان دانشگاه به نشانه همدردی با مجروحان و دستگیر شدگان و اعتراض به عملکرد غیر انسانی گارد دانشگاه از تحصیل در نیم سال دوم انصراف دادیم.

بنابراین در واقع یک نیمسال تحصیلی عقب ماندگی درسی برای من نوشته شده بود و تغییر رشته نیز این عقب افتادگی را تشدید می‌کرد. (در مورد حمله آن سال گارد به دانشگاه نکات تلخ و بعضا شیرین زیادی گفته می‌شد. یکی از موارد جالب این بود که وقتی نیروهای سرکوب دنبال ما می‌کردند، دانشجویان شعار می‌دادند “مرگ بر شاه فاشیست” و گاردی‌ها هم در حالیکه ما را تعقیب می-کردند فریاد می‌زدند “درود بر شاه فاشیست”). به هر حال با تلاش بیشتر و با توجه به علاقه شدیدی که به ریاضیات داشتم، موفق شدم عقب ماندگی‌ها را جبران کنم و در تیرماه ۱۳۵۳ به عنوان شاگرد اول رشته ریاضی و دارنده بالاترین معدل در میان تمام فارغ‌التحصیلان آن سال دانشگاه، تحصیلم را به پایان برسانم.

ذکر این نکته هم بی‌فایده نیست که من در دوران تحصیل دانشگاه نیز همچون دوران مدرسه، فعالیت‌های مذهبی، هنری و ورزشی داشتم و از جمله عضو تیم‌های والیبال، فوتبال و شطرنج دانشکده ریاضی بودم و با گروه تئاتر دانشگاه نیز همکاری داشتم. در فروردین ماه همان سال در مسابقات ریاضی دانشجویان کشور که در شهر زیبای شیراز برگزار شد، رتبه اول را به دست آوردم و جوایزی از انجمن ریاضی کشور و وزارت علوم وقت دریافت کردم. در آن سال‌ها، دولت درصدد برنامه‌ریزی برای احداث دانشگاه صنعتی در اصفهان بود و برای تامین هیات علمی آن دانشگاه به افرادی از بهترین فارغ‌التحصیلان دانشگاه برای تحصیل در دانشگاه-های طراز اول امریکا و انگلستان بورس تحصیلی اهدا می‌شد.

بنده هم با استفاده از همین بورس و با گرفتن پذیرش از دانشگاه ام. آی. تی عازم امریکا شدم. در دوره تحصیل در آمریکا تمام نمراتم A+  بود و در پایان سال دوم تحصیل در امتحان ورودی دوره دکتری شرکت و قبول شدم و از شهریور همان سال (۱۳۵۵) کار تحقیق روی تز دکترای خویش را آغاز نمودم. استاد پروژه من یکی از معروف‌ترین ریاضیدان‌های امریکا و جهان به نام پروفسور کاستانت بود، ولی متاسفانه وقت کافی برای راهنمایی شاگردان خود نداشت. همین امر باعث شد که پس از یک سال تحقیق روی یک موضوع دست اول  و ناب در ریاضی، متوجه شوم که موضوع قبلا توسط فرد دیگری در دانشگاه برکلی امریکا بررسی و حل شده است. لذا مجبور شدم موضوع دیگری را انتخاب و کار خود را روی آن آغاز کنم. 

در تابستان سال ۱۳۵۵ یکی از خواهرانم که عضو گروه‌های مبارز ضد رژیم شاه بود، توسط آن حکومت دستگیر شد و من برای دلداری پدر و مادرم به ایران آمدم. مدت اقامتم  در تهران کوتاه بود ولی در همان زمان کوتاه قسمت این بود که با دختر خانمی دانشجو از یک خانواده متدین که اصلا اهل اصفهان بودند آشنا شوم و در یکی از شب‌های ماه مبارک رمضان (۱۲ شهریور ماه) طی مراسمی بسیار ساده عقد ازدواج بستیم. بعد از دو سه روز من به امریکا برگشتم و ایشان پس از ۶ ماه به من ملحق شد. حاصل آن ازدواج دختری است به نام زهرا است ، همسرم (سرور) با مدرک کارشناسی ارشد مشاوره تربیتی در مراکز تربیت معلم خدمت می‌کرد و اکنون بازنشسته وزارت آموزش و پرورش است.

در سال تحصیلی ۱۳۵۷-۱۳۵۶ قسمت عمده‌ای از وقت من صرف فعالیت‌های مربوط به پشتیبانی از حرکت انقلاب اسلامی در ایران و افشاگری درخصوص جنایات رژیم شاه و تحریک افکار عمومی مردم امریکا علیه آن رژیم گشت و در نتیجه کار روی تز دوره دکتری اتمام نیافت. از مهرماه ۱۳۵۷ به بعد هم تقریبا همه وقت من (به‌عنوان دبیر تشکیلات انجمن‌های اسلامی دانشجویان ایرانی در شرق امریکا) صرف فعالیت‌های دینی و سیاسی شد و در داخل کشور با نماینده آیت‌ا… طالقانی  (مرحوم آقای علی بابایی) مرتبط بودم و در خارج از کشور با شهید دکتر چمران بیشترین ارتباط را داشتم.خوشبختانه حرکت میلیونی مردم مسلمان به پیروزی انقلاب منجر گردید و بنده علیرغم اصرار استادم پروفسور کاستانت مبنی بر دفاع از تز دکتری، نتوانستم در امریکا طاقت بیاورم و بلافاصله به ایران برگشتم.

در ایران تا مدت‌ها مشاور شهید دکتر چمران بودم که آن زمان عنوان معاونت نخست‌وزیر در امور انقلاب و سپس وزارت دفاع را بر عهده داشتند. در سال ۱۳۵۸ با تماس‌هایی که با استادم در امریکا گرفتم به این نتیجه رسیدم که با کسب اجازه از شهید چمران برای تکمیل تز دکتری به دانشگاه صنعتی اصفهان بروم و ضمن انجام خدمت و ایفای تعهد خود به آن دانشگاه در فرصتی دو سه ماهه مطالب پایان‌ نامه را تنظیم و برای دانشگاه ام. آی. تی ارسال دارم. قرار من با استادم این بود که پس از ارسال متن تکمیل شده پایان نامه برای دو هفته به امریکا بروم و از تز خود دفاع کنم. درست روزی که از تهران عازم اصفهان بودم از رادیوی ماشین شنیدم که دانشجویان پیرو خط امام، سفارت امریکا را اشغال کرده‌اند.

همین امر موجب قطع ارتباطات و مکاتبات با امریکا شد و مساله دفاع از تز دکتری را معوق ساخت. سال ۱۳۵۹ انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌ها آغاز شد و در شهریور ماه آن سال و درست یکی دو روز پس از حمله رژیم صدام به میهن اسلامی، بنابر حکم آقای دکتر عارفی که در کابینه شهید رجایی، به عنوان وزیر فرهنگ و آموزش عالی منصوب شده بودند، ریاست دانشگاه صنعتی اصفهان را بر عهده گرفتم. البته در آن ایام اداره دانشگاه امری سهل و ممتنع بود. از یک طرف دانشگاه‌ها تعطیل بود و از طرف دیگر درگیری‌های سیاسی با برخی  افراد در دانشگاه‌ها (بقایای گروه‌های چپ و منافقین در کادر علمی) و تعیین وظیفه و نوع خدمت برای استادان و کارمندان و ضربات ناشی از جنگ تحمیلی و… کار در دانشگاه را مشکل می‌ساخت.

به هر حال آن سال طی شد. بنده علاوه بر مسئولیت دانشگاه، عضو شورای عالی جهاد دانشگاهی و در واقع یکی از بنیانگذاران آن نهاد هم بودم و هفته‌ای یک روز برای انجام امور مربوط به جهادهای دانشگاهی به تهران می‌آمدم.در تیرماه ۱۳۶۰ (شاید هم مردادماه!) شهید عالی مقام دکتر باهنر که به عنوان نخست وزیر انتخاب شده بود، از تهران به من تلفن زدند و اینجانب را برای مذاکره درخصوص کابینه خویش احضار فرمودند. در صحبت با ایشان از قبول مسئولیت وزارت فرهنگ و آموزش عالی امتناع کردم و افراد دیگری را که فکر می‌کردم شایسته‌تر هستند، معرفی نمودم.

ایشان نهایتا فرمودند فعلا از تهران ممنوع الخروج هستید و تا سه روز دیگر تصمیم نهایی را خواهم گرفت و بعد اضافه کردند که اگر شما را به عنوان وزیر معرفی نکنم باید به عنوان معاون وزارتخانه همکاری کنید. دو روز بعد وقتی اسامی افراد معرفی شده به مجلس از طریق رادیو اعلام شد، نام خود را شنیدم و بدین‌ترتیب مسئولیت آن وزارت بر دوش من نهاده شد.متاسفانه همکاری با شهید رجایی  و شهید باهنر دیری نپایید و در هشتم شهریور ماه همان سال به دست منافقین جلاد شهید شدند و آقای مهدوی کنی و پس از آن آقای مهندس موسوی مسئولیت نخست‌وزیری را عهده‌دار شدند و بنده تا سال ۱۳۶۳ در وزارت فرهنگ و آموزش عالی خدمت نمودم.

در طول این مدت علیرغم مخالفت خیلی افراد با اتکاء به نظر مثبت حضرت امام(ره)، ابتدا دانشگاه‌ها را برای ادامه تحصیل دانشجویان قبلی بازگشایی کردم و سپس طرح نوگشایی دانشگاه‌ها برای پذیرش دانشجوی جدید را به اجرا گذاشتم و اولین آزمون ورودی دانشگاه‌ها پس از انقلاب فرهنگی برگزار شد.در اجرای فعالیت‌ها و انجام وظایف، تداخل‌ها و اصطکاک‌هایی با ستاد انقلاب فرهنگی که به حکم حضرت امام تاسیس شده بود، وجود داشت. ذکر برخی جزئیات اختلافاتم با ستاد انقلاب فرهنگی و برخی اعضای آن در این مختصر نمی‌گنجد و اگر روزی فرصتی و ضرورتی فراهم شود، شاید به بازگویی آنها بپردازم. این اختلافات در نهایت منجر به تهیه طرح تبدیل ستاد انقلاب فرهنگی به شورای عالی انقلاب فرهنگی و ارائه آن به حضرت امام(ره) و مجلس گردید.

در سال ۱۳۶۳ و با تشکیل مجلس دوم، مجلس به برخی از اعضای کابینه آقای مهندس موسوی و از جمله اینجانب رای اعتماد نداد و مسئولیت وزارت از دوش حقیر برداشته شد. از آن زمان کار تدریس در دانشگاه صنعتی شریف را آغاز کردم (در دانشکده ریاضی) و همزمان  فعالیت‌های دیگری نیز داشتم؛ از جمله تدریس پاره وقت در دانشگاه الزهرا(س)، عضویت در شورای عالی آموزش و پرورش، عضویت در کمیسیون نظارت بر مطبوعات، عضویت در شورای طرح و برنامه صدا و سیما و… و نهایتا حدود دو سال نیز معاون آموزشی صدا و سیما بودم و اولین سمینار زبان فارسی در صدا و سیما را که توسط آیت ا… خامنه‌ای (رییس جمهور وقت) افتتاح گردید، برگزار کردم.در شهریور ماه ۱۳۶۷ (بلافاصله پس از بازگشت تیم دانش‌آموزی ریاضی ایران که در المپیاد ریاضی در کوبا شرکت جسته بود و اینجانب سرپرستی تیم را بر عهده داشتم) به دعوت آقای مهندس موسوی برای احراز مسئولیت وزارت آموزش و پرورش به مجلس سوم (که پیشتر به وزارت جناب آقای اکرمی رای اعتماد نداده بود) معرفی گشتم و پس از بحث‌های داغ و تند،  از مجلس رای اعتماد گرفته و مشغول خدمت شدم. داستاناین وزارت هم جالب ولی طولانی است، فقط اشاره می‌کنم که در این امر، مرحوم کیومرث صابری (گل آقا) که دوست عزیز و بزرگواری برای من بود، نقش زیادی داشت.در شهریور ۱۳۶۸، به همراه کابینه جناب آقای هاشمی رفسنجانی مجددا به عنوان وزیر آموزش و پرورش معرفی شدم و تا مردادماه ۱۳۷۶ در مسئولیت وزارت آموزش و پرورش ادامه خدمت دادم.

در طول این دوران اقدامات مختلفی در آموزش و پرورش کشور انجام گرفت که برخی از آنها کاملا نو و ابتکاری و بعضی از آنها ادامه برنامه‌های قبلی بوده است و مسلما ذکر آنها در این مختصر نمی‌گنجد. شاید نگاهی به کتاب منتشر شده توسط وزارت آموزش و پرورش تحت عنوان هشت سال تلاش برای اهل نظر مفید باشد. تاسیس سه پژوهشکده، یک دانشگاه، بیش از پنجاه آموزشکده و هزاران مدرسه، تاسیس سازمان آموزش و پرورش استثنایی، باشگاه دانش‌پژوهان جوان، یک بیمارستان مخصوص فرهنگیان، تعداد زیادی خانه معلم (باشگاه فرهنگیان) و درمانگاه فرهنگیان، طراحی و اجرای نظام جدید آموزش متوسطه، تاسیس صندوق ذخیره فرهنگیان، مراکز آموزش ضمن خدمت فرهنگیان (که حدود ۳ هزار نفر در آنها تحصیل نموده و فارغ‌التحصیل شده‌اند) و بسیاری از اقدامات دیگر که ذکر آنها مایه اطاله کلام می‌گردد با همت و تلاش فرهنگیان و همکاران حوزه ستادی صورت پذیرفته است و خدا را شکر می‌کنم که در حد بضاعت خویش از هیچ کوششی برای اعتلای شان و منزلت فرهنگ و فرهنگیان کشور و ارتقای کمی و کیفی آموزش و پرورش و سامان بخشیدن به نظام تعلیم و تربیت فروگذار ننموده‌ام. البته کاستی‌ها و محدودیت‌های زیادی باقی ماند و تنها بخشی از راه، پیموده شد و بخش دیگر را انشاءا… باید آیندگان بپیمایند و نهایتا صاحبنظران و اندیشمندان به قضاوت بنشینند.

در طول ۹ سال خدمت در آموزش و پرورش همواره لطف و محبت و حسن ظن فرهنگیان کشور شامل حالم بود و درکنار آن با مشکلات و محدودیت‌های زیادی نیز درگیر بودم و از جمله با تعداد زیادی سوال، دوبار تحقیق و تفحص و یک بار استیضاح توسط نمایندگان محترم مجلس مواجه شدم که الحمدلله کم و بیش روسفید و موفق از عهده مواجهه با آنها برآمدم.

در شهریور ۱۳۷۶ و همزمان با تشکیل کابینه جناب آقای خاتمی، به عنوان معاون ایشان و رییس سازمان برنامه و بودجه انتخاب شدم. در اولین گام تعدادی از مدیران لایق قبلی سازمان را که هر یک به علتی از سازمان خارج شده بودند (دکتر نیلی، مرحوم آقای شمس، مهندس مظاهری، مهندس ماهرو، مهندس قاضوی) به همکاری فرا خواندم و با کمک آنها و کارشناسان برجسته و کارکنان دلسوز سازمان، روحی جدید در آن دستگاه دمیده شد؛ به نحوی که در شرایط سختی که قیمت فروش هر بشکه نفت ایران به کمتر از ۱۰ دلار تنزل کرد، با انضباط مالی حاکم شده بر دستگاه‌ها و برنامه‌ریزی صحیح، لطمه‌ای به اقتصاد کشور و فعالیت‌های دستگاه‌های اجرایی وارد نشد.

نهایتا برنامه سوم توسعه کشور نیز توسط همین همکاران تدوین و به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید. برنامه‌ای که به اذعان کارشناسان و صاحبنظران، تحولی اساسی در شکل و محتوای برنامه‌های توسعه کشور ایجاد کرد و برنامه‌های توسعه بعدی ، تحت تاثیر آن تنظیم و تصویب شدند.در مردادماه ۱۳۷۹ و پس از سه سال خدمت در سازمان، با ادغام سازمان برنامه و بودجه و سازمان امور اداری و استخدامی، از مسئولیت کناره‌گیری کردم و مجددا به گوشه دنج و آرام دانشکده ریاضی دانشگاه صنعتی شریف پناه بردم. البته از آن هنگام تا زمان تشکیل دولت جناب آقای احمدی‌نژاد، همکاری‌های جنبی با دولت را ادامه دادم و از جمله به عنوان مشاور رییس جمهور(که خودم از آن تحت عنوان مشاور از راه دور یاد می‌کردم) و مشاور وزیر صنایع و معادن (جناب آقای جهانگیری) به صورت نیمه وقت فعالیت داشتم. از تابستان ۱۳۸۴ تا پایان دولت دهم، در هیچ یک از مناصب دولتی اشتغال نداشتم و با هیچ دستگاه دولتی همکاری اداری و اجرایی نکردم. در آذرماه ۱۳۸۵ بنا بر نظر بعضی بزرگان و اصرار دوستان در انتخابات شورای شهر تهران شرکت کردم.

گروههای اصلاح طلب تصمیم گرفته بودند که برای جلوگیری از روند تخریب مدیریت کشور که پس از روی کار آمدن رییس جمهور جدید آغاز شده بود، فعالانه در انتخابات شرکت کنند و لااقل در اداره شهرها نقش موثری ایفا نمایند. از لیست اعلامی توسط اصلاح طلبان ، چهار نفر (از جمله اینجانب) برای شورای شهر تهران انتخاب شدند. البته بحث و نقل در مورد صحت و کیفیت برگزاری انتخابات که زیر نظر رییس وقت مجلس شورای اسلامی (آقای دکتر حداد عادل) برگزار شد زیاد بود که در اینجا به آنها نمی‌پردازم.

دوره ۴ ساله شورای شهر بنا بر مصوبه مجلس به ۶ سال افزایش یافت و تا شهریور ماه ۱۳۹۲ ادامه یافت. در این فاصله زمانی و در سال ۱۳۸۸، انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری نیز برگزار شد و پس از آن اتفاقات ناخوشایندی به وقوع پیوست که در مجموع لطمه زیادی به نظام جمهوری اسلامی ایران در داخل و خارج از کشور وارد آمد.در مرداد ماه ۱۳۹۲ و پس از انتخابات با شکوه و التیام بخش دوره یازدهم ریاست جمهوری و انتخاب جناب دکتر روحانی، علیرغم میل باطنی و تصمیمی که برای عدم قبول مسئولیت اجرایی داشتم، بنا بر نظر رییس جمهور منتخب و موج حمایتی وسیع که توسط فرهنگیان از سراسر کشور ایجاد شده بود و مراجعات مکرر شخصیت‌ها و نهادهای مختلف فرهنگی، برای تصدی وزارت آموزش و پرورش به مجلس معرفی شدم و بعد از چند روز بحث‌هایی که در صحن علنی و کمیسیون‌های مجلس داشتیم، با اختلاف یک رای (و به تعبیر بعضی دوستان نیم رای)، رای اعتماد مجلس را به‌دست نیاوردم و عملا بار سنگینی که حاضر شده بودم با اجبار و اصرار بپذیرم، از دوشم برداشته شد. (ظاهرا بعضی “دوستان” که به هر دروغ و تهمتی برای رای نیاوردن من متشبث شدند، سبب خیر گشتند).

فردای روز رای‌گیری آقای دکتر روحانی و دکتر جهانگیری پیشنهاد قبول مسئولیت سازمان میراث فرهنگی، صنایع‌دستی و گردشگری را مطرح نمودند و بنده نیز پس از قدری تردید و تامل، امتثال امر کردم. بنابراین از ۲۷ مردادماه سال جاری عهده‌دار مسئولیتی شدم که ۹ سال قبل  و در زمان ریاست جمهوری جناب آقای خاتمی از پذیرفتن آن سرباز زده بودم. با این امید که بتوانم سهمی ولو اندک در ارتقاء فرهنگ و توسعه کشور کسب کنم.

متاسفانه در بهمن ماه ۱۳۹۲ به علت بروز برخی مشکلات جسمی و با تجویز پزشکان، اجباراً از مسئولیت سازمان میراث فرهنگی کناره گیری کردم ولی به همکاری با دولت تدبیر و امید ادامه دادم. از آن زمان تاکنون به عنوان مشاور رییس جمهور و دبیر ستاد هماهنگی امور اقتصادی دولت خدمت می کنم. البته در سال ۱۳۹۳ و پس از استیضاح آقای دکتر فرجی دانا، برای مدت سه ماه ( از شهریور تا آبان ) سرپرستی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری را نیز برعهده داشتم.

دلیل ممنوع التصویری محمد علی نجفی شهردارتهران  دلیل ممنوع التصویری محمد علی نجفی شهردارتهران  دلیل ممنوع التصویری محمد علی نجفی شهردارتهران  دلیل ممنوع التصویری محمد علی نجفی شهردارتهران  دلیل ممنوع التصویری محمد علی نجفی شهردارتهران  دلیل ممنوع التصویری محمد علی نجفی شهردارتهران  دلیل ممنوع التصویری محمد علی نجفی شهردارتهران دلیل ممنوع التصویری محمد علی نجفی شهردارتهران
[ad id='39844']

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *