تاریخچه کمیک بوک های ایکس من X-men مارول

[ad id='39844']

تاریخجه شخصیت های مارول

اگر نظرسنجی در خصوص “محبوب ترین” و یا “دوست داشتنی ترین” ابرقهرمان کمیکی آغاز کنیم به احتمال فوق العاده زیاد اسپایدرمن اول میشود و یا اگر دنبال ابرقهرمانی در سطح جهانی بگردیم مطمئنا فقط به نام یک شخصیت برمیخوریم: سوپرمن. ناسلامتی او شخصیتی است که توانسته به روی جلد مجله تایم راه پیدا کند.

ولی جایگاهی که ایکس من در جهان و صنعت کمیک بوک دارد کاملاً جداست. بر فرض مثال اگر از آن دسته از افرادی که به درون مایه داستان توجه بیشتری داشته و مدام سعی در تحلیل و بررسی آن دارند سوال شود که در صنعت کمیک بوک آمریکا “معروف ترین” کمیک بوک کدام است مطمئناً تنها به یک جواب برخواهید خورد: ایکس من.

در ابتدای این مقاله، سعی خواهم داشت تا در کنار شرح تغییر و تحول ایکس من در طول تاریخ، جواب این سوال که چنین محبوبیت و عشق به ایکس من چگونه حاصل شده است را هم پیدا کنم. (سعی خواهم کرد تا بیشتر از جنبه کمیک بوکی به قضیه نگاه کنم.)

شروع تازه

در اوایل ۱۹۶۰s، استن لی موفق شد مارول کمیکس را که خودش از نو ساخته بود، بر پایه های محکمی نشانده و با امید به آینده نگاه کند. چرا که مارول در آن سال ها با سری کمیک بوک هایی چون مردعنکبوتی شگفت انگیز، چهار شگفت انگیز، انتقام جویان، ثور قدرتمند، هالک باورنکردنی و کاپیتان آمریکا قلب کودکان، نوجوانان و حتی بزرگسالان را بدست آورده بود و این سری کمیک ها حتی بمانند بت پرستیده میشد.

ولی برای نویسنده ای که هیچ محدودیتی در خلاقیت و قوه تخیلیش وجود ندارد و ظرفیت نوشتن بیشتر از صد کمیک بوک در یک ماه را داراست کارهایی که در گذشته انجام داده است مهم نیست، بلکه کارهایی که قرار است در آینده انجام دهد مهم است.

به همین خاطر، استن لی با وجود تمام نوآوری هایش، یک بار دیگر با فکر و ایده کاملاً جدید آمد: جهش یافته ها. ایده ای که ریشه در تئوری تکامل داشت. یک گام جدید در مسیر تکامل اصل و نسب بشر که ده ها هزار سال بود در تکامل بودند. انسان هایی که بخاطر وجود فاکتور ایکس (X-Factor) در ژن هایشان، قدرت های خارق العاده ای در هنگام ظهور و تولد با خودشان می آوردند: انسان های برتر (Homo superior).

استن لی (معروف به The Man) این ایده جدید خود را با شاه دنیای کمیک یعنی جک کربی (معروف به The King) در میان گذاشت و اینگونه شد که این زوج افسانه ای مهر و امضای خود را در زیر اثر تاریخی جدید انداختند و در ماه سپتامبر سال ۱۹۶۳ شماره یک از کمیک بوک ایکس من ( غیر طبیعی) چاپ و وارد بازار کمیکی شد.

در همان شماره ۱ با کلی شخصیت های قهرمان و ضد قهرمان و خبیث آشنا شدیم که در این نقطه نگاهی مختصر به نخستین ماجراجویی های ایکس من میاندازیم:

چهار فرد جوانی که تحت الحمایه پروفسور چارلز اگزاویر بودند: اسکات “اسلیم” سامرز ملقب به سایکلاپس، وارن وورتینگتون ملقب به آنجل، هنری “هنک” مک کوی ملقب به بیست و رابرت “بابی” دریک ملقب به آیسمن. این چهار نفر در مدرسه ای که توسط پروفسور اگزاویر تاسیس شده بود در کنار یادگیری روش های کنترل قدرت های جهش یافتگی خود و استفاده از آنها به موثرترین شکل ممکن، آموزش های درسی عادی انسان های معمولی را هم فرا میگرفتند. یاد میگرفتند که جهش یافته ها و انسان ها چگونه میتوانند در صلح و آشتی در کنار هم زندگی کنند.

فقط جوانان بسیار خاص میتوانستند وارد مدرسه پروفسور اگزاویر برای جوانانی با استعداد مادرزادی (Xavier’s School for Gifted Youngsters) شوند. که تنها ویژگی مشترک این جوانان جهش یافته بودن آنها بود. پروفسور اگزاویر همواره بدلیل پیش داوری جامعه مجبور بوده تا به شکل مخفیانه به کارش ادامه داده و برای محافظت از هویت دانش آموزانش در خفا آنها را آموزش دهد و از آنها حمایت بسیار فراوانی کند.

خود پروفسور اگزاویر هم در کنار مدرس دانشگاه و دانشمند بودنش یک Homo superior و یک تلپات فوق العاده قدرتمند بود.

سایکلاپس که یکی از دانش آموزان پروفسور اگزاویر بود در زمانی که سن بسیار کمی داشت پدر و مادرش را از دست داده بود و یتیمی بیش نبود و به همین خاطر همیشه پروفسور اگزاویر را به عنوان پدر خودش دیده است.  سایکلاپس قدرت این را داشت که از چشمانش اشعه خطرناک و کشنده ای پرتاب کند ولی برای اینکه اسکات هیچ کنترلی در خارج شدن و پرتاب این اشعه ها نداشت مجبور شد تا عینکی که از کوارتز یاقوت ساخته شده بود را به چشمش بزند.

آنجل هم پسری با والدینی بسیار ثروتمند بود. خوش تیپ و مخ زن که از دید ساده ای به زندگی نگاه میکرد. آنجل همانند اسمش بال هایی به زیبایی فرشته ها داشت و قادر بود تا بسیار سریع حرکت کرده و پرواز کند.

بیست، کسی بود که به مانند ورزش کارها سریع و در اکثر زمینه های ورزش بسیار موفق بود ولی در کنار این، یک نابغه به تمام معنا بود و به علم و اینجور مسائل کنجکاوی بسیار داشت، قدرت جهش یافته ای او زور بازو و چابکی فرا انسانی بود، همین طور میتوانست از پاهایش درست مثل دستانش استفاده کرده و کار بکشد.

آیسمن هم جوان ترین و شیطون ترین فرد گروه بود و خیلی دوست داشت تا سر به سر هنک بزارد. آیسمن میتوانست بدن و هوای اطرف خود را کاملاً منجمد کند.

در این مدرسه که فقط چهار دانش آموز داشت، پروفسور اگزاویر در کنار اینکه به دانش آموزانش آموزش های معمولی و لازم را یاد میداد نظم و انضباط نظامی را هم به آنها آموزش میداد. هر چهار نفر لباس های ویژه و مخصوصی داشتند و در زیر زمین مدرسه و در اتاق ویژه آموزشی که نام (Danger Room) را داشت به طور مداوم تمرین کرده و بهترین شکل استفاده از قدرت های خود را فرا میگرفتند.

در یکی از روزها که دانش آموزان در این اتاق مخصوص مشغول تمرین کردن بودند پروفسور ایکس دانش آموز جدیدی را به همراه خود می آورد: جین گری. این دانش آموز زیبا و جذاب، روح و نفسی تازه برای تیم به ارمغان می آورد. که بعداً به این دختر که قدرت های تله کینزی و تلپاتی قوی داشت لقب مارول گرل (Marvel Girl) داده میشود.

پروفسور ایکس، با الهام از ژن ایکس، نام ایکس من را به این تیم میدهد و در یکی از روزها که تیم مشغول آموزش در اتاق خطر بود با خبر میشوند که جهش یافته ای با نام مگنتو، Cape Citadel را به اشغال خود در آورده و تعظیم تمام نژاد بشر در برابر جهش یافته ها را که از آنها برتر بودند را خواستار میشود، همچنین باخبر میشوند که او آنها را به استفاده از سلاح های هسته ای تهدید کرده است، بنابراین پروفسور ایکس تیم خود را به اولین آزمون خودش میفرستد.

ایکس من در اولین آزمون خود موفق میشود تا در برابر این جهش یافته بی رحم و قدرتمند به خوبی مجادله کرده و Cape Citadel را از دست مگنتو نجات دهد، ولی این میوتانتی که زره قرمز رنگی هم بر تن داشت موفق به فرار میشود و در نتیجه این موفقیت ایکس من، ارتش از آنها قدردانی میکند.

این خلاصه ای از اولین ماجراجویی ایکس من در دنیای کمیک است و بدین وسیله زندگی پر ماجرای این جوانان بااستعداد شروع میشود.

نخستین داستان های ایکس من، همش در یک شماره از کمیک شروع، و در همان شماره هم پایان میافت: “سروکله یک جهش یافته بدذات پیدا میشود و همه جا را به هم میریزد، بعد پروفسور ایکس متوجه حضور این جهش یافته بدذات و کارهای پلیدش میشود و سپس با آماده سازی دانش آموزانش، آنها را به ماموریت میفرستد. و ایکس من تحت رهبری سایکلاپس به خوبی با استفاده از قدرت های مادرزادی خود، موفق به شکست رقیب خود میشوند.”

در شماره دوم از کمیک بوک های ایکس من، گروه ایکس من با جهش یافته ای با قدرت انجام تله پورت بنام «Vanisher» به مبارزه می پردازند. و در شماره سوم هم، با جهش یافته ای آسیب ناپذیر و با قدرت فیزیکی بسیار بالا بنام «Blob» دست به یقه میشوند، که بعد اینکه ایکس من قادر به شکست این جهش یافته آسیب ناپذیر نمیشود، خود پروفسور شخصاً وارد ماجرا میشود و با پاکسازی ذهن Blob، او را به زندگی عادی بازمیگرداند.

در شماره چهارم که شماره مهمی هم هست، مگنتو بازمیگردد، اما یکه و تنها ، بلکه با گروه تازه تاسیس کرده خودش: گروهی به نام انجمن برادری میوتانت های پلید «Brotherhood of Evil Mutants» (اسم احمقانه ای بوده، هرچند ما الان اینجا داریم از دهه شصت میلادی حرف میزنیم)، این گروه متشکل از مسترمایند « Mastermind» استاد در ایجاد توهم، کوئیک سیلور «Quicksilver» با توانایی حرکت سریعتر از صوت، اسکارلت ویچ «Scarlet Witch» خواهر دوقلوی کوئیک سیلور با قدرت و توانایی های عجیب و غیر قابل درک (واندا قادر است غیر محتمل ها را محتمل سازد، یعنی با دستکاری چیزهای غیرممکن آنها را ممکن میسازد)، و وزغ «Toad» با سرعت عمل یک وزغ معمولی و کاملاً غیر قابل اطمینان.

مگنتو با همین تیم خودش موفق با اشغال یکی از کشورهای آمریکای جنوبی میشود. در این شماره چهار، شاهد وضعیتی هستیم که در دوره خودش کمتر میشد مشاهده اش کرد، گفتگوی آدم بد و آدم خوب. پروفسور اگزاویر سعی داشت تا مگنتو را متقاعد کند که جهش یافته ها میتوانند در کنار انسان ها در صلح و آرامش زندگی کنند، حتی برای فهماندن بهتر این ادعایش به مگنتو، از قدرت تلپاتی خود نیز استفاده کرده و با مغز او ارتباط برقرار میکند. اما مگنتو این حرف های پروفسور اگزاویر را قبول نکرده و متذکر میشود که تمامی انسان ها از جهش یافته ها هراس داشته و سعی در کشتن و ریشه کردن نژاد آنها دارد، و در واقع چون جهش یافته ها آخرین مرحله از تکامل انسان هستند پس باید آنها نژاد یله عقب تر انسان ها را اداره کنند.

ما با دیدن مکالمه پروفسور ایکس و مگنتو در این شماره، به این نتیجه میرسیم که در واقع هر دوی آنها مسافر یک جاده هستند فقط روش های آنها در پیمودن این راه زمین تا آسمان با هم فرق دارد.

در ادامه میبینیم، کوئیک سیلور که از روش ها و ترفندهای ظالمانه مگنتو سرباز میزند، بمب هسته ای را که رهبرش مگنتو برای نابودی ایکس من در پشت سرش جای گذاشته بود از کار می اندازد. به لطف این حرکت شرافتمندانه کوئیک سیلور، هم کشور به اشغال درآمده آمریکای جنوبی به استقلال دوباره میرسد، و هم ایکس من جان سالم بدر میبرد. در همین بین، میوتانت های پلید دست به فرار میگذارند و پروفسور اگزاویر که در نتیجه کمین اول مگنتو زخمی شده بود، قدرت های ماردزادی خود را از دست میدهد.

تنها وجه خاص شماره پنجم از کمیک بوک های ایکس من هم اولین حضور «Asteroid M» است. سیارک ام (ام= مگنتو) یک شهاب غول پیکر و یا همان پایگاه مخفی خود مگنتو (که خودش تاسیسش کرده) در مدار زمین است.

در این شماره، مگنتو وزغ را به عنوان یک ورزشکار نشان میدهد و با به دام انداختن ایکس من، آنجل را فراری میدهد. گروه ایکس من هم که به سیارک ام رفته بودند به کمک اسکارلت ویچ هم تیمی خود را نجات داده و سیارک ام را نابود میکنند. یکی از سورپرایز های این شماره هم این است که ما میفهمیم پروفسور ایکس در واقع قدرت خود را از دست نداده بوده و بلکه داشته دانش آموزان خودش را امتحان میکرده است. بدین ترتیب، ایکس من در آخرین امتحان هم قبول شده و از مدرسه فارغ التحصیل میشوند.

شماره ششم هم باز همان آش و همان کاسه است، یک داستان جدید روایت شده و سریع پایان میابد. “ایکس من دوباره با انجمن برادری شاخ به شاخ میشود، ولی اینبار شخصیت نیمور زیر دریایی «Namor the Sub-Mariner» هم وارد ماجرا میشود”. این شماره بنوعی سرگرم کننده است.

شماره هفتم شماره خیلی مهمی است. در این شماره پروفسور ایکس دانش آموزان خودش را با مشاغل و مسائل شخصی خودشان تنها گذاشته و رهبری را به سایکلاپس میسپارد. همچنین به سایکلاپس دستگاه سیربرو «Cerebro» (دستگاه تشخیص جهش یافته ها در سرتاسر جهان) را نشان میدهد.

در شماره هشتم با جهش یافته ای غیر قابل لمس بنام «Unus» دیدار میکنیم. یکی از جنبه های مهم این شماره این است که پیش داوری و نفرت بی حد و حصر انسان ها از جهش یافته ها را به وضوح نشان میدهد: مردم با وجود آنکه بیست جان کودک در حال سقوط را نجات میدهد سنگسار میکنند. بعلاوه، در این شماره شاهد اعتراف عشق جین گری به اسکات سامرز هم هستیم.

شماره نه، هم بخاطر آنکه اولین رویارویی ایکس من با اونجرز را نشان میدهد و هم به خاطر آنکه ما را با شخصیت خبیثی بنام «Lucifer» که پروفسور ایکس را فلج میکند آشنا میسازد شماره بسیار جالب و سرگرم کننده ای است.

در شماره دهم هم ایکس من به سرزمین وحش «Savage Land» سفر کرده و سراغی از دوره ژوراسیک میگیرد. شخصیت هایی چون «Ka-Zar» و «Zabu» برای اولین بار در این شماره ظاهر میشوند.

شماره یازدهم از نظر من شماره بسیار جالبی است. در این شماره شاهد مبارزه شخصیتی بسیار نیرومند بنام «Stranger» با ایکس من و انجمن برادری هستیم. در پایان این مبارزه، استرنجر مگنتو و وزغ را برای بررسی به سیاره خود میبرد و مسترمایند را هم به یک تیکه سنگ تبدیل میکند. ایکس من هم به ناچار، نام این سه نفر را از فهرست آدم های بد خط میزنند، چرا که دیگر کاری نمانده بود تا بتوانند برای آن سه نفر انجام دهند.

شماره دوازدهم، یکی از سرسخت ترین دشمنان ایکس من بنام بولدوزر «Juggernaut» را به خوانندگان معرفی میکند. همچنین در این شماره یک سری چیز از گذشته پروفسور ایکس  دستگیر خوانندگان میشود. میلی ندارم بیشتر از این در مورد این شماره برایتان بگویم چرا که دوست ندارم لذت خواندن این شماره را از بین ببرم. پیشنهاد میکنم سر فرصت حتماً این شماره را بخوانید.

شماره سیزدهم ادامه شماره دوازهم است: در این شماره هیومن تورچ (جانی استورم) از چهارشگفت انگیز را میبینیم که به ایکس من در متوقف کردن بولدوز کمک میکند.

شماره چهاردهم از آن دست شماره های ناراحت کننده کمیک های ایکس من است و این شماره از کمیک های ایکس من به جهل و پیش داوری انسان ها میپردازد: دکتری آنتراپالاجیست بنام بولیوار تراسک «Bolivar Trask» پس از آنکه به صورت زنده در تلویزیون اعلام میکند که جهش یافته ها تهدیدی بسیار بزرگ برای نژاد انسان هاست، پروفسور اگزاویر مجبور میشود هرچه سریعتر وارد عمل شده و کاری انجام دهد. و از آنجا که خود پروفسور ایکس هم یک محقق بود برای باری دیگر فرضیه و عقیده همیشگی خود را وسط کشیده و میگوید که جهش یافته ها و انسان ها میتوانند در صلح و آرامش در کنار یکدیگر زندگی کنند. ولی دیدگاه و نظر های پروفسور ایکس اصلاً مورد توجه هیچکس قرار نمیگیرد و حتی انسان ها صحبت های او را توهین آمیز و اعصاب خورد کن میدانند.

و در همین حال، دکتر تراسک از اختراع جدید خود بنام سنتینل ها «Sentinels» که کارشان شکار میوتانت ها بود رونمایی میکند. سنتینل ها ربات های عظیم الجثه بسیار قدرتمندی بودند که به انواع و اقسام سلاح ها مجهز بودند. ولی پس از آنکه خطایی در برنامه سنتینل ها دیده میشود آنها کاملاً از کنترل خارج میشوند.

در شماره های پانزده و شانزده، در حالی که افراد ایکس سنتینل ها را تا پایگاه مخفی آنها تعقیب میکند، خوانندگان با گذشته بیست هم آشنا میشوند. در ادامه افراد ایکس با ابرسنتینلی بنام مستر مولد «Master Mold» مبارزه میکنند و طبق معمول شکستش میدهند.

احتمالاً با خودتان میگویید که حتماً این میخواد یک به یک تمام کمیک های ایکس من رو خلاصه کنه، ولی نه من همچین قصدی ندارم و تنها هدفم از خلاصه پانزده شماره این بود که میخواستم ببینید زوج افسانه ای لی و کربی حتی در دهه شصت میلادی چه داستان های با کیفیتی ارائه میدادند.

از شماره هجده به بعد کار طراحی را آقای ورنر راث «Werner Roth» به عهده میگیرد و نویسندگی شماره بیست را هم آقای روی توماس «Roy Thomas» گردن میگیرد. به این ترتیب کمیک های ایکس من نه تنها از نظر کیفیت به پیشرفت خود ادامه نمیدهد، بلکه افت هم میکند.و دیگر کمیک های ایکس من هیجان خود را از دست میدهد و کاملاً یکنواخت و حوصله سر بر میشود.

روی توماس به شکل بدون وقفه تا شماره چهل و هشت به نوشتن کمیک های ایکس من ادامه میدهد و البته گه گداری طراح عوض میشود و روی توماس مجبور میشود تا در کنار ورنر راث، با طراحانی همچون جک اسپرلینگ، راس اندرو و دن هک همکاری کند.

ترتیب حوادث و اتفاقات مهم کمیک های ایکس من در دوره نویسندگی روی توماس بدین شرح است:

اولین حضور بنشی «Banshee» در عالم کمیک، داستان جهش یافته ای بنام میمیک «Mimic» که تمامی قدرت های اعضای اوریجینال ایکس من را دارا بود. اولین حضور شخصت های نچندان مهمی چون وارلاک «Warlock»، کبالت من «Cobalt Man» مکانو «Mekano». احتمالاً جالب توجه ترین اتفاق در دوره نویسندگی روی توماس این باشد که معلوم شد مخلوق بیگانه ای بنام Changeling (متغیر) خودش را به جای پروفسور خاویر جای زده بوده.

از شماره چهل و هشت نویسنده ای بنام آرنولد دریک «Arnold Drake» جای روی توماس را میگیرد. ولی حتی او هم نمیتواند حال مریض احول کمیک های ایکس من را درمان کند. او در دوره نویسندگی کمیک های ایکس من با طراحانی چون دن هک، جیم استرنکو و بری اسمیت همکاری کرد.

در دوره نویسندگی آرنولد دریک ما با لورنا دین و یا همان پولاریس «Polaris» برای اولین بار آشنا میشویم. پولاریس دختر مگنتو است و همان قدرت های پدرش را دارد (احتمالاً حتی بیشتر از قدرت مگنتو). پولاریس از پدرش خطرناکتر است، ولی قلب بسیار مهربابی دارد. به غیر از پولاریس، شخصیتی بنام اریک د رد «Erik the Red» هم از جمله شخصیت های خلق شده توسط آرنولد دریک است. و همینطور برادر گمشده سایکلاپس یعنی الکس سامرز که بعد چند شماره نام مستعار هاوک «Havok» را به خود میگیرد. و این شکلی، پرعضو ترین خانواده جهان مارول یعنی خانواده سامرز، رفته رفته به اعضایش افزوده میشود.

طراحانی چون جیم استرنکو و نیل آدامز که بعد گذشت چند سال از دوره نویسندگی آرنولد دریک طراحی کمیک های ایکس من را بر عهده گرفتند طراحی های بسیار زیبا و با کیفیت از خود برجای گذاشتند که فراموش کردن آنها بسیار سخت است.

از شماره پنجاه و پنج روی توماس دوباره سکان نویسندگی کمیک های ایکس من را بر عهده میگیرد و در اولین گام، توماس ما را با سائورون «Sauron» آشنا میکند. و به دنبال سائورون شخصیتی بنام سان فایر «Sunfire» اولین حضور خودش در عالم کمیک را تجربه میکند. پروفسور ایکس هم که در اعماق فضا مشغول کارهای خاص خودش بود بالاخره پیش شاگردان خود برمیگردد. و بعد از اتمام شماره مربوط به مبارزه ایکس من با هالک، کمیک های ایکس من کاملاً از شماره شصت و هفت به بعد سوت و کور میشود.

دوره بین شماره شصت و هفت تا نود و سه، دوره تیره و تار در تاریخ کمیک های ایکس من به حساب می آید. جهش یافته های مارول که دیگر فروش قابل قبول نداشتند و به مانند دوره ابتدای کار خود مورد استقبال مخاطبین قرار نمیگرفتند فقط و فقط کمیک های قبلی اش تجدید چاپ میشد. حتی در آن دوره سران مارول به فکر کنسل کردن کمیک های ایکس من هم می افتند.

مارول به عنوان آخرین چاره وضعیت اسفناک کمیک های ایکس من، به سراغ نویسنده ای جوان و پر انرژی میرود. و همان نویسنده جوان کمیک های ایکس من را به معنای واقعی کلمه از فرش به عرش میرساند. جوانی بنام کریس کلرمانت «Chris Claremont» در کنار طراحی بنام دیو کاکرام «Dave Cockrum» سکان کمیک های ایکس من را بر عهده خود گرفته و از شماره نود و چهار کار نویسندگی را شروع میکند. در آن زمان کسی حتی فکرش را هم نمیکرد که همین شماره نود و چهار، اولین گام سفر بزرگ و خارق العاده کریس کلرمانت به اعماق کمیک های ایکس من باشد که قرار بود هفده سال به طول بیانجامد.

گفتن این حرف آسان است، ولی او دقیقا هفده سال برای ایکس من نویسندگی کرد و کلی شاهکار خلق کرد. و محصولی را که در حال افتادن در درون سطل زباله بود، تاریخ سازی کرد و به نقطه اوج تاریخش رسانید.

با نگاه کلی به ماجراهای ایکس من در عصر نقره ای ( که اکثر بزرگان کمیک شروع کار کلرمانت در کمیک های ایکس را پایان عصر نقره ای و آغاز عصر مدرن میدانند) میتوان یک فاکتور کاملاً عیان را مشاهده کرد: تبعیض نژادی.

در آن سال ها اشاره بیش از حد به مسائل نژادپرستانه در کمیک های ایکس من که در آن سال ها یکی از بزرگترین مشکلات کشور آمریکا بود بشدت مورد انتقاد قرار میگرفت. آن سال ها در کمیک های ایکس من نه تنها مسائل مربوط به تمایز پوستی بلکه تمامی تمایزهای موجود چون زبان، نژاد، مذهب، طبقات اجتماعی و … در شیوه های مختلف مورد اشاره مستققیم و غیر مستقیم قرار میگرفت.

جدای از مسائل ضد نژاد پرستانه، کمیک های ایکس من یکی دیگر از آن دست برندهای مارول است که مطابق و مختص انسان های دوره خود خلق شده است. مثلاً مردعنکبوتی نوجوانی بود که مشکلاتش حتی بعد ابرقهرمان شدن هم دست از سرش برنداشت، یا هالک که از احوالات یک دانشمند دیوانه و یا نابغه دیوانه برایمان میگفت. میلیاردر خوش گذران و مخترعی بنام تونی استارک که اختراعش زندگی اش را از این رو به آن رو کرده بود. خانواده ای با اعضای غیرعادی که مدام با مشکلات عادی هرخانواده دیگری سروکله میزدند اما همواره شاد بودند و بارها ثابت میکردند که یک دست واقعاً هم صدا ندارد و … ایکس من هم محوطه دانشگاهی با پسرها و دخترهای جوان غیر طبیعی بود که با مشکلات دوره بلوغ خود سروکله زده و غرق در انجام تکالیف خواسته شده از سوی پروفسور ایکس بودند و نمیتوانستند احساسات و عواطف خود را برای جنس مخالف خود بیان کنند.

خلاصه کلام، دوره ابتدایی کمیک های ایکس من کاملاً در خلق و خوی یک کالج بود: یک کالج خاص برای دانش آموزان خاصی با وضایفی خاص تر، که یکی از خودشان (جهش یافته) هم در مقام یک استاد به آنها تکالیف و درس میداد، که بعضاً بخاطر کار خوب دانش آموزانش آنها را تشویق کرده و بعضاً هم بخاطر تنبلی اشان تنبیه میکرد. همان کالجی که در آن وارن وارد معاشرت با جین گری شده، و با مال و ثروت سعی در به تور انداختن او داشت. از سویی دیگر، اسکات خجالتی هیچ جوری نمیتوانست احساساتش نسبت به جین را به خود او بیان کند. بابی هم عاشق گارسون کافه نزدیک کالج شده بود. و هنک هم وقت خود را صرف اکتشافات عجیب و غریب خودش میکرد.

یعنی کاری که دانش آموزان دبیرستانی و یا دانشجویان دانشگاهی با خطا و اشتباهات روزمره خود انجام میدهند، اعضای ایکس من هم دقیقاً همان کار را انجام میداد. که فکر میکنم راز موفقیت کمیک های ایکس من هم دقیقاً همین باشد. چرا که خواننده در کمترین حالت ممکن میتوانست حداقل با یکی از شخصیت های ایکس من همذات پنداری کند، به او حق دهد و به کارش که به نوعی تداعی کننده کارهای روزمره خودش است بخندد، ناراحت شود و یا از دستش عصبانی شود.

حتی خواننده گاهاً میتواند خودش را به چشم یک فرد متمایز از بقیه مثل جهش یافته ببیند که مهارت های خاصی دارد و به همین خاطر نمیخواهد آنها را در جلوی چشم دیگر انسان ها بروز دهد. در اینجاست که یکی مثل پروفسور ایکس که میگوید حتی جهش یافته ها هم میتوانند در کنار انسان ها در صلح و آرامش زندگی کنند به خواننده جهت دهد، چرا که خواننده میداند مسیر و جهتی که شخصیت مگنتو به او میدهد کاملاً اشتباه و تقریباً ناممکن است.

[ad id='39844']

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *