[ad id=’39844′][stextbox id=’warning’]با دستهای تپل و ورمکردهاش، اشکهای گوشه چشمانش را پاک میکند و ادامه میدهد: «تازه باید ۸ ماه دیگر منتظر بابام باشم، در این مدت هم برای اینکه نه فیش حقوقی داشتیم و نه سند، نتوانستیم یک بار برایش مرخصی بگیریم؛ من هم با این وزنم نمیتوانم به دیدنش بروم. آخه زندانش هم […]