نقد بررسی کامل سریال فارگو (Fargo)

[ad id='39844']

[quote]مامور گریملی در نهایت با شخصیتی که از ته قلب او را دوست دارد , ازدواج میکند , با همان شخصیتی که در طوفان شهر به او به اشتباه تیر زد. مالی سلورسون , گویی منبع قدرت و باور ذهنی گریملی میباشد.[/quote]

سریال فارگو داستان دو شخصیت است که هر کدام داستان جدایی دارند ولی تلاقی برخوردهای آنها در ابتدا و پایان سریال عالی است. سریال از یک طرف , قاتلی دیوانه را به تصویر میکشد که نه تنها در کشتن هنرمند است , بلکه در سخنوری نیز , یک روانی کامل است. “لورن مالوو” (با بازی بیلی باب ترومن) , فردی رهگذر است که تاثیرات بسیاری در مسیر خود , بر دیگران میگذارد. دیوانگی او عالی است. “لورن مالوو” , تلفیقی از چند شخصیت فیلم های کوئن ها میباشد. مالوو در دیوانگی و آرامش کشتن شباهت بسیاری به “آنتون چیگور” از فیلم “جایی برای پیر مردها نیست” دارد و از طرفی , به “کالر شوآلتر” و “گائر گریمزرود” در فیلم “فارگو” دارد.  کالر و گائر , شخصیت هایی رهگذر بودند که قاتل شدند و آنتون , دیوانه ای غیرقابل کنترل بود. برای شناخت دیوانگی آنتون چیگور تنها به کشتن پرنده ای بر روی پل و همچنین سکه انداختن برای کشتن فرد مغازه دار , توجه کنید تا متوجه شوید , مالوو چنین شخصیتی را دارا میباشد. او کسی است که جلوی ماموران “اف بی آی” , با اسلحه ای سنگین و در ملع عام وارد ساختمانی میشود و تمام افراد ساختمان را میکشد یا جلوی دوربین های مدار بسته امنیتی , “فردی از بخت برگشته” را روی زمین میکشد. آرامش خاطر عجیب مالوو , همان نکته اساسی تفکر قاتل برادران کوئن است.

اولین آن “لستر نیگارد” (مارتین فریمن) است. لستر در نگاه ابتدایی فردی ساده به نظر میرسد ولی کمی که جلوتر میرویم , متوجه میشیم که لستر تنها یک آدم ساده نیست , بلکه فردی بی دست و پا نیز میباشد. لستر با زنی ازدواج کرده است که هیچ علاقه ای به او ندارد و از طرفی , شغل او یکی از کسالت آور ترین , کارهایی است که در دید اول از او به نمایش گذاشته میشود. دلیل کسل بودن لستر , ترجیحا کسالت آوری , “نمایندگی بیمه” نیست , نه , او خود شغل اش را کسالت آور کرده است. لستر در زندگی خود به بن بست عقده های روانی رسیده است. عقده هایی که بهتر بودن هیچ وقت سر باز نمیکرد. لستر چنان خسته از زندگی خود بود که خریدن , لباس شویی , برای او به شکلی , لذت بخش تلقی میشد. آقای نیگارد , دیوانه نبود , بلکه فردی آسیب دیده بود که هیچ وقت نتوانست خود واقعی اش را به جامعه نشان دهد , نیگارد فردی سخت کوش , خودخواه و باهوش تلقی میشود که در ابتدا سریال , هیچ یک از این نشانه ها را نمیتوان در او دید. تلنگر زیبای مالوو در بیمارستان به او , همه چیز را تغییر داد. مالوو تنها به او یک پیشنهاد داد ولی این پیشنهاد سبب تغییر تفکری عظیمی در لستر نیگارد شد. اصولا جدا از نوع لحن صحبت مالوو , شخصیت های متاثر از او نیز , سست عنصر ارزیابی میشوند. افراد متاثر از مالوو , همان هایی هستند که گویی نیاز دارند تا یک نفر به آنها , همان حرف هایی را بزنند که خودشان دوست دارند , بشنوند. لستر شاید بارها و بارها از خود در مورد زندگی بی فایده خود , سوال ها پرسید و به سوال های خود گاهی جواب داد ولی نمیتوانست به خودش اجازه دهد تا چنین تفکری بر او قالب شود , چرا که متصور بود , تنها اوست که چنین طرز تفکری دارد و این شیوه از تفکر امری بیهوده میباشد و همان فکرهای شیطانی است. روحیات لستر حتی به پوستر خانه اش نیز سرایت کرده بود. لستر به دیوار خانه اش , پوستری چسابنده بود که تماما معناگرایی میباشد. در پوستر عبارتی زیبا نقش بسته , “اگر حق با تو باشد و آنها اشتباه میکنند , چه؟” , تاثیر این نوشته زمانی بود که مالوو توانست تاثیر خود را بر روی لستر بگذارد , حال , لستر نیازمند به تلنگری بود که در لحظه به او زده شود. با “یک عبارت” و “مکالمه ای کوتاه” , لستر نیگارد به قاتل سریال فارگو تبدیل میشود و در ادامه سریال به فردی بسیار باهوش و موفق. در نیمه بعد مرگ همسر لستر , خود واقعی لستر دیده میشود که تا کنون فرصت به نمایش گذاشتن آن را نداشته است. سرنوشت لستر جزو آن اتفاقات عجیب و خنده دار سریال است.

“‘گاس گریملی” (کولین هنکس) , افسر اداره پلیس “دولوس , مینه سوتا” میباشد. شبی که مالوو , مشکل نیگارد را حل میکند , تصمیم میگیرد تا شهر را ترک کند تا بیشتر از این درگیر پرونده قتل فرد دیگری نشود. در مسیر خود , مالوو سرعت مناسبی نداشته و در نتیجه , با توجه به وظیفه مامور گریملی , جلوی مالوو رو میگیرد و از او مدارک ماشین و کارت شناسایی اش را میخواهد ولی مالوو فاقد هیچگونه مدرکی است , در نتیجه مالوو همان روش محبوب خود را در پیش میگیرد و با حرف های تاریک و آسیب زننده خود که تهدید , هدف اصلی است , خودش را از دست افسر گریملی رها میکند اما اتفاقات مهم بعد از مکالمه بین این دو شخصیت است. گریملی , همسر خود را از دست داده است و اکنون او تنها محافظ دختر خود است , از قضا , ارتباط بین پدر و دختر بسیار قوی است (به مکالمه بی سیم بین مامور گریملی و دخترش قبل از برخورد , گریملی با مالوو توجه کنید) و همین باعث آسیب های فکری مامور گریملی میشود. او از طرفی عذاب وجدان در ناتوانی در کار خود را دارد و از طرفی دیگر , دوست داشت که اینکار را میکرد ولی به خاطر حفظ جان خود اش و دختر اش , مجبور به گزارش نکردن , تخلف مالوو شده بود. درگیرهای روانی گریملی تا جایی ادامه پیدا میکند که او با مامور باهوش شهر “بیمجی” , “مالی سلورسون” آشنا میشود. او (مالی سلورسون) همانند دوستی صمیمی , مامور گریملی را آرامش خاطر میدهد که او وظیفه مهم تر از یک گزارش دارد , یعنی محافظت از دختر اش را انجام داده و هیچ یک از این اتفاقات تقصیر او نیست. درگیرهای درونی گریملی ناشی از نداشتن اعتماد به نفس است ,مامور گریملی از سرناچاری به گروه پلیسان شهر دولوس پیوسته بود و کاملا از شغل خود ناراضی میباشد. شاید یکی از احمق ترین شخصیت های سریال , مامور گریملی باشد که در پایان به قهرمان سریال تبدیل میشود. دانستن این نکته که فردی ساده لوح , قاتل میشود و در نهایت به شکلی احمقانه کشته میشود , از طرفی ماموری بی دست و پا در نهایت قهرمان سریال میشود , تداعی کننده ,ژانر اصلی سریال میباشد , “کمدی تلخ”.

مامور گریملی در نهایت با شخصیتی که از ته قلب او را دوست دارد , ازدواج میکند , با همان شخصیتی که در طوفان شهر به او به اشتباه تیر زد. مالی سلورسون , گویی منبع قدرت و باور ذهنی گریملی میباشد. چرا که در فوروارد سریال , میبینم, گریملی از شغل خود استعفا میدهد و به شغلی که از دوران کودکی ,آرزوی اش را داشته ,یعنی “مامور ادراه پست” میشود. در مکالمه بیل گریملی و سلورسون , گریملی اشاره میکند , “چون اداره پست در آن زمان به پستچی نیازی نداشته , او از روی ناچاری به نیروهای پلیس شهر خود پیوست , به همین خاطر است که در شغل خود از روی بی میلی با مشکلات بسیاری رو به رو میباشد”. شاید یکی از دوست داشتنی ترین نکات کل سریال در فصل اول , تلاطم های ذهنی مامور گریملی قبل از ازدواج با مالی سلورسون میباشد. این نکته و تقابل او با شخصیت منفور در پایان داستان , که به شکلی از گریملی قهرمان میسازد , از زیبایی های داستان روایت شده از سوی “نوآ هاولی” میباشد. نوآ هاولی تنها فضا و ژانر برادران کوئن را قرض گرفته است و داستان خودش را که از قضا , واقعی نیز میباشد , روایت میکند. به کارگیری نقاط طنز تفکری سریال در اثری کمدی تلخ , واقعا زیبا است. در دو قسمت ابتدایی سریال که به نوعی بمب کل سریال در فصل اول میباشد و سبب میشود تا شما , فارگو را سریالی تاپ بدانید , توسط , “ادم برنستین” , کارگردانی شده است و یادآور سکانس های جذاب “فارگو” کوئنی است.

سریال فارگو , قاتل عادی هم دارد. قاتلی که برای پول آدم میکشد , گفتیم قاتل عادی و جمع نبستیم , بی دلیل نیست. زیرا آقایان نامبر و رینچ (به ترتیب , آدم گولدبرگ و راسل هاروارد) , دو روح در یک کالبد هستند. دو دوست که از دوران کودکی باهم بوده اند و در مکانی از آمریکا به عنوان قاتلینی حرفه ای آموزش دیده اند. آقای رینچ که درشت اندام تر است , همان قاتل “کر” سریال است که توسط “مکالمه اشاره” , با دوست و همکار خود آقای نامبر ارتباط برقرار میکند. این دو چنان حرفه ای هستند که اهداف خود را در سرمای فارگو , به دست فراموشی میسپارند , این همان قدرت شهر فارگو است که در دل خود , پذیرای بسیاری از قتل های آماتور و حرفه ای بوده است. اگرچه نامبر و رینچ سرنوشتی معمول به عنوان یک قاتل حرفه را دچار میشوند , ولی به شما توصیه میکنم تا برای اطلاع بیشتر از نحوه برخورد سریال فارگو در فصل اول با فصل دوم , این دو شخصیت را حتما به یاد داشته باشید. همچنین فراموش نکنید که دعوا این دو نفر در رستوران شهر , برای رفتن به زندان و ملاقات با لستر , یکی از حرفه ای ترین رفتارهای کاری این دو شخصیت است که میتوان در فیلمنامه “نوآ هاولی” که آغشته به واقعیت است , دید.

خدا را هزار مرتبه شکر , فارگو در فصل اول , نشان داد که با نظارت برادران کوئن , در حال روایت اثری بی همتا است که زیبایی و کشش داستانی خاصی دارد , اثری که در ابتدا میگوید: “این روایت داستانی واقعی است , برای حفظ حریم و جان اشخاص , اسامی تغییر داده شده است و داستان بدون هیچ تغییری بازگو شده است” , که چقدر این جمله زیبا و خارق العاده است. فارگو چند خصوصیت ویژه کوئن ها را دارا میباشد:  “فضای یخ زده فارگو کوئنی” , “روایت های عجیب و غریب که نگاهی روانشناسی به شخصیت ها دارد” , “سکانس و فیلمبرداری هایی کاملا کوئنی” , به غیر از این موارد , سریال فارگو , اثری کاملا مستقل به حساب می آید ولی جدا کردن موراد نام برده شده , در واقع به روح سریال خدشه وارد میکرد , بنابراین باید به گروه تهیه کننده سریال آفرین گفت , که به چنین درکی از تهیه سبک و سیاق در روایت و خواسته مخاطبین رسیده اند. از خوبی های کوئن ها در فیلم هایشان , روایت انسان های ساده و غیرپیچیده است. در فیلم های کوئن نمیتوان قاتل و مزدوری , بسیار پییچیده ای پیدا کنید. کوئن ها کاملا به فلسفه روحیه انسانی آشنا هستند و میدانند که قاتل ممکن است از هر قشر و طبقه ای باشد. برعکس سینمای پر زرق و برق و پرده سبز امروزه , که قاتلین خود را “انسان هایی خوف آمیز” نشان میدهند (از به قتل رساندن اهداف در زیر استخر گرفته تا مخفی شدن در داخل ساختارهای هوایی ساختمان) , قاتلین روایت شده توسط کوئن در یک نقطه ای از بزنگاه قاتل میشوند یا قاتلینی دیوانه هستند که دیوانگی آنها را میتوان با چند کشتار دیوانه وار توجیح کرد. برادران کوئن , در یکی از مصاحبه های خود گفته بودند:  “کمپانی های بزرگ سینمایی , تمایل دارند تا با ما در ساخت فیلم کار کنند , دلیل هم کاملا مشخص است , ما فیلمی را منتشر میکنیم که با کمترین هزینه , بیشترین سود را برای آنها به همراه می آورد , ما میدانیم که چطور به انسان ها در قالب نقش هایشان نگاه کنیم و چگونه انسان ها را آنگونه که هستند , روایت کنیم”.

[ad id='39844']

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *