نقد بررسی کامل فیلم تومان مرتضی فرش‌

[ad id='39844']

[quote]مرتضی فرش‌بافکارگردان فیلم تومان با «باد هرکجا که بخواهد می‌وزد» و همکاری با آناهیتا قزوینی زاده وارد سینمای ایران شد. اولین فیلم بلند او، «بهمن» تجربه‌ای متفاوت در سینمای ایران محسوب می‌شد و نوید ظهور یک کارگردان خوش‌فکر و مستقل را می‌داد. فرش‌باف با «بهمن» با عناصر تصویری و نشانه‌گذاری‌های ظریف، قصه‌ای درباره بحران میان‌سالی یک زن به تصویر درمی‌آورد و با فضاسازی ویژه‌ای که ارائه می‌دهد، نشان می‌دهد چقدر خوب تصویر و سینما را می‌شناسد.[/quote]

تومان دومین تجربه فرش‌باف در وادی فیلم‌های بلند و داستانی است. فیلمی که با قصه‌ای نامتعارف، بیننده را همراه می‌کند و او را تا اعماق روح پوسیده و مچاله شده آدمی می‌برد. تومان با ایده‌ای بکر و در بستر شرط‌بندی، انسانی را به تصویر می‌کشد که در دنیایی از ناکامی غوطه‌ور‌است. انسانی که به هر چیز دست می‌آویزد خوشحال نمی‌شود و هرروز، بیشتر و بیشتر در گرداب تنهایی‌اش غرق می‌شود.

تومان روایتش را در چهار اپیزود بهار، تابستان، پاییز و زمستان به تصویر می‌کشد و حال و هوای هر اپیزود هم از نامش نشاءت می‌گیرد. بهار و تابستان، با پلان‌های کوتاه، ضرباهنگ تند و حوادث پشت سر هم به بیننده عرضه می‌شود. با شروع پاییز، همه‌چیز در نخوت فرو می‌رود و زمستان، به‌مثابه مرگ سر می‌رسد.
تومان قصه چند جوان و در مرکزیت آن‌ها، قصه داوود است. داوود، جوانی است که در یک گاوداری کار می‌کند اما سودای یک‌شبه پولدار شدن دارد. او با کمک عزیز، دوست صمیمی‌اش موفق می‌شود در مدت کوتاهی، با قمار روی بازی‌های فوتبال به ثروتی دست یابد. داوود با ثروتمند شدن، در خود فرو می‌رود، عشقش را از خود میراند، نسبت به دوستانش بی‌تفاوت می‌شود و بی‌رحمی تازه‌ای در وجودش هویدا می‌شود. در این میان، تنها کسی که به نظر می‌رسد داوود به او اهمیت می‌دهد، یونس برادر کوچک‌تر عزیز است. جوانی اسب‌سوار که در ابتدای راه شهرت قرار دارد. اما حادثه‌ای که برای یونس به وجود می‌آید، دیو دربند کشیده شده داوود را آزاد می‌کند و او را بیش‌ازپیش منزوی و تنها می‌کند.

درواقع، یونس نماد جوانی، شور و شوق و بلندپروازی داوود و عزیز است. او همه آنچه داوود می‌خواهد داشته باشد را دارد. یونس مثل فرشته الهام داوود است. بااین‌همه یونس هم، ‌چشم به موفقیت و زندگی تازه داوود دارد. یونس، عزیز و داوود را با همه بگومگوها و تفاوت‌هایشان به هم گره میزند، چراکه او هویت زندگی گمشده این دو است.

فرش‌باف که خودش اهل گنبدکاووس است، با بردن لوکیشن فیلمش به منطقه‌ای ترکمن، می‌تواند بعد حقیقی‌تری به آرزوهای دست‌نیافتنی داوود و دوستانش ببخشد. به‌علاوه، بعد از چند پلان، فرش‌باف، با طبیعت بکری که در اختیار دارد، از توانایی که قبلاً در «بهمن» نشان داده بود استفاده می‌کند. او بار دیگر، شخصیت‌های فیلمش را در مقابل طبیعت قرار می‌دهد. با نماهای درست و به‌اندازه‌ای که می‌گیرد، از قدرت سرنوشت و ناتوانی انسان سخن می‌گوید. فرش‌باف مانند «بهمن» در تومان انسانی را نشان می‌دهد که مقهور سرنوشت است و چاره‌ای جز پذیرش آن ندارد. همه عصیان‌های این انسان سرکش و حتی پیروزی‌های کوچک او هم نمی‌تواند او را بر سرنوشت منحوسش غالب کند.

علاوه بر این نماهای لانگ‌شات او از طبیعت در مقابل کلوزآپ‌هایی که از بازیگران اصلی می‌گیرد قرار دارد. طبیعت همچون نیرویی کشف‌نشدنی نمود پیدا می‌کند و بیننده با هرکدام از این کلوزآپ‌ها بیشتر به درون ذهن تاریک شخصیت‌ها وارد می‌شود.


فرش‌باف که مشخص است بافرهنگ ترکمن آشنایی زیادی دارد، موفق می‌شود، تصویری واقعی و زنده از شخصیت‌هایش ارائه دهد. خوشگذارنی‌ها، رقص‌ها و دوستی‌ها واقعی هستند و بیننده را با روایت فیلم همراه می‌کنند. فرش‌باف برای آنکه مخاطب را با این قصه همراه کند، نه از لوکیشن‌های لوکس استفاده می‌کند و نه از سوپراستارهای سینما. او به‌سادگی، با اتکا به روایتش که منحصربه‌فرد و تازه است، بیننده را به همراه می‌کشد و به او ارمغان فیلمی متفاوت را می‌دهد.

شلوغی میدان اسب‌سواری، داوود که با اضطراب به حوادث نگاه می‌کند و عزیز که درمانده سعی می‌کند جمعیت را عقب بزند تا راهی برای خود پیدا کند، احساسات بیننده را تحریک می‌کند و او را بیش از قبل وارد مسیر درام می‌کند. برش به بدن بی‌حرکت یونس و چشمان بازمانده از وحشت او هم کامل‌کننده اثری است که فرش‌باف با واقعه اصلی بر بیننده می‌گذارد.
در ادامه اما، فیلم فرش‌باف سقوط می‌کند. سکانس کشتن اسب، باآنکه بدون جزئیات تصویر می‌شود، اما بیننده را پس میزند و بعدازاین سکانس، همه‌چیز در دام تکرار می‌افتد. نیمه دوم فیلم، هیچ حادثه‌ای ندارد و تمام درام حول واکاوی شخصیت داوود و تنهایی او شکل می‌گیرد. داوود در یک تبعید خودخواسته دست‌وپا میزند، بیش‌تر از قبل از دوستانش دور می‌شود و تمام پولی که به دست آورده است را می‌بازد. اما فرش‌باف نمی‌تواند مانند نیمه اول فیلم، بیننده را درگیر کند و داوود جذابیتش را برای بیننده از دست می‌دهد.

[ad id='39844']

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *